۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

زندگی نامه امام سجاد علیه السلام از کربلا تا شهادت


نگاهی کوتاه بر زندگی علی ابن الحسین زندگی نامه امام سجاد علیه السلام از کربلا تا شهادتنگاهی کوتاه بر زندگی علی ابن الحسین علیه السلام از واقعه عاشورا تا لحظه شهادت آن بزرگوار

 قیام بزرگ عاشورا ماندگارترین نهضت اسلامى است که در محرم سال 61 قمرى روى داده است. این نهضت داراى دو مرحله بود. برهه نخست، آفرینش و شکل‏گیرى و جهاد و جانبازى و دفاع از کرامت اسلامى و دعوت به اقامه عدل و احیاى دین محمدى و سنت و سیره نبوى و علوى بوده که به رهبرى امام حسین علیه السلام از نیمه ماه رجب سال 60 هجرى آغاز و در دهم محرم سال 61 هجرى به فرجام رسید. مرحله دوم، دوره پیام رسانى و تثبیت ارزشهاى نهضت و عرصه جهاد فرهنگى و تبیین آرمان‏هاى آن قیام مقدس بود که به رهبرى امام على‏بن‏الحسین علیهما السلام تداوم یافت. امامت شیعه و رهبرى نهضت کربلا در عصرى به امام سجاد علیه السلام منتهى گشت که او به همراه نزدیک‏ترین افراد خاندان آل على علیهم السلام به اسارت مى‏رفتند. آل على علیهم السلام آماج تیرهاى ستم و تهمت و افترائات سیاستمداران بنى‏امیه قرار داشتند، ارزشهاى دینى دستخوش تحریف و تغییر امویان قرار گرفته، روحیه شجاعت و حمیت اسلامى و باورهاى دینى مردم سست، احکام دینى بازیچه نالایقان اموى شده، خرافه گرى رواج یافته، روحیه شهامت وشهادت طلبى در زیر شلاق و شکنجه و ارعاب امویان محو گشته بود. سخت‏گیرى‏هاى بى‏ حد و حصر، مصادره اموال و تخریب خانه‏هاى آل‏هاشم، محروم ساختن آنها از امتیازات جامعه اسلامى، جلوگیرى مردم از هرگونه ارتباط با خاندان وحى و به انزوا کشاندن امام معصوم علیه السلام از مهم‏ترین سیاست‏هاى حاکمان اموى در مبارزه با اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده است. [3] امام زین‏العابدین علیه السلام در چنین عصر و جوى رسالت و پیامبرى خود را آغاز کرد. در صورتى که تنها سه تن پیرو واقعى داشت.[4] حرکت جهاد فرهنگى و پرورش شخصیت‏ها را در دستور کار خود قرار داد و با یک حرکت عمیق و دامنه‏دار به ایفاى نقش پیشوایى خود پرداخت این رویکرد امام سجاد علیه السلام زمینه ساز انقلاب فرهنگى امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام گشت. از این رو برخى از نویسندگان، آن حضرت را «باعث الاسلام من جدید» نامیدند.[5]

از مدینه تا کربلا با پدر
در طول مسیر مکه تا نینوا، امام سجاد علیه السلام همراه کاروان امام حسین علیه السلام بوده است. که پس از گذشتن از یکی از منازل بین راه حضرت در حالی که بر پشت اسب خود در حال حرکت بودند چند لحظه به خواب رفتند بعد که بیدار شدند فرمودند : «انا لله و انا الیه راجعون والحمدالله رب العالمین » و آن را دو یا سه بار تکرار کردند. پس فرزندشان علی بن الحسین به سوی ایشان روی کرده، عرض کرد: برای چه حمد خدای را بجای آوردید و استرجاع نمودید؟ (یعنی کلمه شریف «انا لله و انا الیه راجعون » را گفتند) حضرت فرمودند: پسرم من کمی به خواب رفتم. شخصی که به اسبی سوار بود در پشت اسب این کلام را برای من می گفت: «این قوم سیر می کنند و قاصد مرگ هم به سوی آنها حرکت می کند. » من هم دانستم خبر مرگ ابلاغ شده است. فرزندشان علی به بابا عرض کرد: پدر جانم خداوند به شما بدی نرساند، آیا ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمودند: بلی، قسم به خدایی که بازگشت همه بندگان به سوی اوست. علی بن الحسن جواب داد: بنابراین ما در حالی که بر حقیم، نسبت به مرگ هیچ باکی نداریم. امام حسین علیه السلام به او فرمودند: خداوند به تو بهترین جزای خیری که از پدری به فرزندش می رسد، عنایت فرماید: این قضیه پس از کوچ کردن از منزل « قصر بنی مقاتل » نقل شده است و منزل «ثعلبیه » با تفاوتی مختصر نیز گزارش شده است « مقتل الحسین » تالیف خوارزمی، جلد 1، صفحه 226، و برای تحقیق مراجعه کنید به موسوعه کلمات الحسین علیه السلام، اعداد معهد تحقیقات باقر العلوم علیه السلام صفحه 344 الی 368 و برای تحقیق بیشتر مراجعه به باقر العلوم، صفحه 395 الی 397) آری، این تنها خبری است که از برخورد حضرت علی بن الحسین علیه السلام با پدر در این راه طولانی در دست داریم؛ اما آیا این علی بن الحسین علیه السلام حضرت سجاد علیه السلام می باشند یا برادر بزرگوارشان حضرت علی اکبر، که در کربلا به شهادت رسیدند؟ هیچ معلوم نیست آنچه در روایت آمده « قال له ابنه علی » است یا «فاقبل الیه ابن علی بن الحسین ». به هر حال تا قبل از شهادت پدر گزارش دیگری که از حضرت سجاد _ علیه السلام _ در اسناد آمده این است که: علی بن زید از حضرت نقل می کند که ما با حضرت امام حسین علیه السلام خارج شدیم پس در هیچ منزلی نزول نفرمود و از هیچ منزلی کوچ نکرد مگر اینکه از «یحیی بن زکریا » و کشته شدن او یادی به میان می آورد. و یک روز فرمودند: از پستی دنیا نزد خداوند این که سرِ _ یحیی بن زکّریا هدیه شد به زن بد کاره ای از زنهای بد کاره بنی اسرائیل _ اما سر اینکه چرا حضرت حسین علیه السلام مرتب از کشته شدن حضرت یحیی بن زکّریا یاد می کرده اند، در نوبت دیگری آمده است . از این حدیث به خوبی بدست می آید که حضرت علی بن الحسین _ علیه السلام _ دائماً در کنار پدر بوده و در طول این سفر در خدمت ایشان قرار داشته و حتی سخنان پدر را نیز به خاطر سپرده است. شاید از همین جا بشود استفاده کرد که مریضی حضرت سجاد _ علیه السلام _ در طول مسیر اتفاق نیفتاده است ولی به هر حال به شکل دقیق زمان و مکان عروض بیماری حضرت در تاریخ ذکر نشده است چه اینکه راجع به علت بیماری حضرت مطلب مستندی در تاریخ وجود ندارد. [6]

امام سجاد علیه السلام در شب عاشورا
از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل شده است که من با پدرم بودم، در شبی که در صبح آن به شهادت رسید، پس حضرت به اصحابش فرمودند: این شب است، شما آن را به عنوان محمل برای خود برگزینید و از سیاهی آن برای رفتن استفاده کنید، چرا که این قوم فقط من را اراده کرده اند و اگر من را بکشند با شما کاری ندارند. و شما از نظر من در وسعت و حلیّت می باشید (و من بیعت خود را از شما برداشتم.) آنان گفتند: نه قسم به خدا، این هرگز رخ نخواهد داد. حضرت فرمودند: هر آینه شما فردا همگی کشته خواهید شد و هیچکس از شما باقی نمی ماند. آنان گفتند: حمد خدای را، که مارا به کشته شدن با شما شرافت بخشید. سپس حضرت دعا کرد و به آنان فرمودند: سرهایتان را بلند کنید و نظاره کنید. آنان نیز مشغول نظاره مواضع و منازل خود در بهشت شدند و حضرت به آنان می فرمودند: این منزل توست ای فلانی، این قصر توست یا فلان، و این درجه توست ای فلان. پس مردان از اصحاب با سینه خود به استقبال نیزه و شمشیر می رفتند، چرا که می خواستند در بهشت برسند. این حدیث مبارک حاکی از حضور حضرت سجاد علیه السلام در جمع اصحاب و شنیدن کلام پدر و دیدن مقام ملکوتی اصحاب در بهشت است، با نقلهای مختلف دیگری نیز آمده است. (برای تحقیق بیشتر مراجعه کنید: موسوعه کلمات الحسین علیه السلام، اعداد معهد تحقیقات باقر العلوم، صفحه 395 الی 397 و صفحه 401.) تنها قضیه دیگری که از حضرت علی بن الحسین علیه السلام امام سجاد، در ارتباط با شب عاشورا نقل شده، مسئله شنیدن اشعاری است که پدرشان قرائت می کردند و باعث ناراحتی شدید ایشان می شود خود را کنترل کردند و این در حالی بوده است که حضرت مریض بوده و عمه شان حضرت زینب _ سلام الله علیها _ از ایشان پرستاری می کرده است. [7]

امام سجاد علیه السلام در روز عاشورا
در زمینه وضعیت جسمانی حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا نقلهای تاریخی متفقند که آن حضرت در این روز دچار بیماری شدیدی بودند، به صورتی که مطلقاً از امکان حضور در نبرد برخوردار نبوده و در خیمه مخصوص استراحت می کردند و حضرت زینب سلام الله علیها مرتب از ایشان پرستاری می نموده اند و حالشان طوری بوده که حتی نمی توانستند در مقابل پای پدر بایستند. اولین نقل قولی که از حضرت علی بن الحسین علیه السلام _ در روز عاشورا انجام شده این است که حضرت فرمودند: چون سپاه دشمن به دست حضرت حسین علیه السلام رو نمود. آن حضرت دستش را بلند نموده و عرض کرد: «اللهم انت ثقتی فی کلَ رب. . . » تا آخر دعای بلند و ملکوتی حضرت حسین علیه السلام نقل قول دیگری که از حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا رسیده، مربوط به قصه تناول یک سیب از طرف پدرشان است. نقل قولی از حضرت که امام سجاد علیه السلام می فرمایند: از او شنیدم که این را ساعتی قبل از شهادتش می فرمود. همچنین حضرت زین العابدین علیه السلام فرموده اند: چون که امر بر حضرت حسین بن علی بن ابی طالب سخت شد کسانی که با او بودند به او نگریستند پس حضرتش به خلاف همه آنان بود. چرا که آنان هر چه امر مشکلتر و سخت تر می شد، رنگشان تغییر می کرد و ارکان بدنشان می لرزید و قلوبشان فاتف بود. ولی امام حسین علیه السلام و بعضی از همراهانش که از خصائص اصحاب او بودند، رنگهایشان می درخشید و اعضاء و جوارحشان آرام می گرفت و نفوسشان از حالت آرامش برخوردار بود. پس بعضی از آنان به بعض دیگر گفتند که: نگاه کنید ابداً از مرگ باکی ندارد. و سپس حضرت سجاد علیه السلام سخنان گوهر بار پدر را خطاب به اصحابش نقل می کنند. (برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به «موسوعه کلمات الحسین » اعداد و عهد تحقیقات باقرالعلوم صفحه 497) همچنین از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمودند: پدرم در روزی که کشته شد، در حالی که خونها { از بدنش } می جوشید من را به سینه چسبانید و فرمودند: «ای پسرم، از من حفظ کن دعایی را که فاطمه صلوات الله علیها من را تعلیم نمود و رسول الله صلی الله علیه و آله او را تعلیم کرده بود و جبرئیل به پیامبر در حاجتها و امور مهم و غم و غصه ها تعلیم داده بود و همچنین در امور مهمی که از آسمان نازل می شود و کارهای بزرگ و سهمگین؛ فرمود بخوان: بحق یس والقرآن الحکیم، و بحق طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی الضمیر، یا منفّس ان المکروبین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر، صلی علی محمد و آل محمد و افعل بی کذا و کذا » و بالاخره آخرین مطلبی که از حضرت زین العابدین علیه السلام در روز عاشورا تا قبل از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام نقل شده است مربوط به آخرین وداع ایشان با پدرشان می باشد. [8]

شاهد واقعه
در زمینه حضور امام سجاد علیه السلام در نهضت حسینى جاى تردیدى نیست. امّا از صحنه‏هاى اجتماعى و سیاسى امام سجاد علیه السلام در برهه آغازین نهضت، آگاهى‏هاى زیادى از تاریخ به دست نمى‏آید، یعنى از نیمه رجب، نقطه آغاز نهضت کربلا تا شب دهم محرم، آخرین شب حیات امام حسین علیه السلام هیچ‏گونه گزارشى در منابع تاریخى به چشم نمى‏خورد؛ آنچه که هست از این تاریخ به بعد است.[9] اولین صحنه گزارش شده حیات اجتماعى و سیاسى امام زین‏العابدین علیه السلام در قیام حسینى، مربوط به شب عاشورا است. او خود مى‏گوید: شامگاه شب عاشورا پدرم یاران خود را به نزد خویش فراخواند. من در حالى که بیمار بودم نیز خدمت پدر رفتم تا گفتار او را بشنوم. پدرم فرمودند: خدا را ستایش مى‏کنم و در تمام خوشى و ناخوشى او را سپاس مى‏گویم.... من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بیتى فرمانبردارتر و به صله‏رحم پاى‏بندتر از اهل‏بیتم نمى‏شناسم. خداوند شما را جزاى نیک عنایت کند. من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‏بیت مرا بگیرید و در شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خویش را برایتان مقرر دارد. این مردم تنها مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند».[10] امام على‏بن‏الحسین علیهما السلام در آن شب که بیمار نیز بود، شب غریبى را سپرى مى‏کرد. و با چشمان خویش عظمت روح حسین‏بن‏على علیهما السلام و شهامت و وفادارى اصحاب را دید و خود را براى روزهاى واپسین آماده مى‏ساخت. در صحنه دیگر از آن شب مى‏خوانیم که امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: «شبى که بامداد آن پدرم کشته شد من بیمار بودم و عمه‏ام زینب پرستار من بود. پدرم در حالى که این بیت‏ها را زمزمه مى‏کرد نزد من آمد: یا دهر افٍّ لک من خلیل کَمْ لَکَ فى الاشراق و الأَصیل من طالبٍ و صاحبٍ قتیل و الدّهر لایقَنُع بالبدیل و انّما الأمر الى الجلیل و کلُّ حىٍّ سالکُ سبیل[11]من مقصود پدرم را از خواندن این بیت‏ها دریافتم و گریه گلویم را گرفت امّا گریه خود را باز داشتم و دانستم که مصیبت فرود آمده است».[12]

رزم زین‏العابدین در میدان کربلا
تقریباً همه مورخان بر این باورند که امام سجاد علیه السلام در صحنه کربلا بیمار بود و این بیمارى نیز حکمت و مصلحت الهى براى امت اسلام بوده تا در سایه آن وجود حجت خداوند در زمین حفظ شود و امر خلافت و وصایت رسول صلی الله علیه و آله تداوم یابد. و به همین دلیل در میدان رزم کربلا حضور نیافت.[13] او تنها بازمانده مرد از خاندان حسین علیه السلام بود که از کربلا زنده باز گشت تا پرچم‏دار هدایت امّت باشد. ولى در برخى از منابع از جهاد و مبارزه امام در میدان کربلا و مجروحیت‏وجانبازى آن حضرت سخن به میان آمده است. فضیل‏ بن‏ زبیر اسدى کوفى، از یاران امام محمد باقر علیه السلام و امام جعفر صادق علیه السلام در کتاب خود «تسمیة من قتل من اهل بیته و شیعته»[14] مى‏نویسد: «کان على‏بن‏الحسین علیهما السلام علیلاً و ارتثّ یومئذٍ و قد حضر بعض القتال، فدفع اللَّه عنه و اخذ مع‏النساء».[15] امام على‏بن‏الحسین علیهما السلام در حالى که بیمار بود در برهه‏اى از جنگ کربلا حضور یافت و به مبارزه پرداخت تا مجروح شد و پیکر مجروح وى را از معرکه بیرون آوردند. آنگاه خداوند شر دشمن را از وى بازداشت و به همراه زنان به اسیرى برده شد.لغت شناسان مى‏گویند واژه «ارتث» بدان معنا است که شخصى در میدان رزم جنگید و سپس مجروح شد و بر زمین افتاد و در حالى که جان داشت او را از معرکه بیرون بردند.[16]

وداع با پدر در روز عاشورا
چون کار در روز عاشورا بر حضرت حسین علیه السلام سخت شد و تنهای تنها ماند نگاهی به خیمه های خالی برادرانش انداخت . سپس به سراغ خیمه های بنی عقیل رفت، آن را هم خالی یافت، و بعد به سوی خیمه های اصحابش رفت و احدی از آنان را در آن نیافت و در حالی که می فرمودند: «لا حول وَ لا قُوه الا بالله العلی العظیم » به سراغ خیمه فرزندش زین العابدین علیه السلام آمد و او را دید که بر روی قطعه ای از پوست به پشت خوابیده است، زینب علیها سلام به پرستاری او مشغول است. چونکه حضرت علی بن الحسین علیه السلام به پدر نگریست خواست به پا خیزد، ولی به خاطر شدت مرض نتوانست و لذا به عمه اش فرمودند: «من را به سینه خود تکیه بده چرا که این پسر رسول خداست که می آید، از این رو حضرت زینب پشت سر ایشان نشست و او را به سینه گرفت و حضرت حسین علیه السلام شروع کرد به پرسیدن احوال او و ایشان مرتب حمد خداوند را به جای می آورد، پس عرض کرد: پدرجان امروز با این منافقین چه کردی؟ » حضرت حسین علیه السلام فرمودند: ای پسرم، شیطان بر آنان مسلط شد،آنان خدا فراموش نمودند و آتش جنگ بین ما و ایشان که خدا لعنتشان کند شعله ور شد، تا اینکه زمین از خون ما و ایشان لبریز گردید. حضرت علی بن الحسین - علیه السلام- عرض کرد: عمویم عباس کجاست؟ پس چونکه از عمویش پرسید گریه راه گلوی حضرت زینب را بند آورد و شروع کرد به نگاه کردن به برادرش که چگونه پاسخ ایشان را می دهد چرا که او را به شهادت عمویش عباس خبر نداده بود، زیرا می ترسید مرضش شدیدتر شود. پس حضرت حسین علیه السلام فرمودند: ای پسرم، عمویت کشته شد و در کنار فرات دستانش را قطع کردند. » پس علی بن الحسین گریه شدیدی نمود تا از حال رفت و چونکه بحال آمد باز از یک یک عموها می پرسید و امام حسین علیه السلام پاسخ می دادند: «که کشته شد » حضرت پرسید: برادرم علی کجاست و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین؟ امام حسین علیه السلام فرمودند:ای پسرم، بدان که در خیمه ها جز من و تو مرد زنده ای وجود ندارد و اینها که از آنان سئوال می کنی همگی کشته شده و پیکر آنان روی زمین افتاده است. » در این هنگام علی بن الحسین علیه السلام در حالی که به شدت می گریست به عمه اش فرمودند: ای عمه جان شمشیر و عصا برایم بیاورید. پدرش به او فرمودند: «با آنها چه می کنی؟ » جواب داد:می خواهم با تکیه بر عصا به میدان جنگ بروم و از فرزند رسول خدا دفاع کنم ،چرا که بعد از او خیری در زندگی نیست. حضرت امام حسین علیه السلام او را از این کار منع نمود و او را به سینه خود چسبانید و به او فرمودند: ای پسرم، تو پاک ترین فرزندان و با فضیلت ترین عترت من تو هستی ، تو جانشین من می باشی برای سرپرستی اطفال و زنان چرا که آنان غریبانی هستند که آنان را ذلّت و یتیمی و بد گوئی دشمنان و ناگواری روزگار احاطه کرده. هر گاه صدای آنها به گریه بلندشد آنان را ساکت کن، و اگر وحشت کردند آنان رادلداری ده، و پریشانی آنها را با کلام نرم آرامش بخش خود آرام نما،. چرا که از مردانشان جز تو کسی نمانده است که به او انس بگیرند و ناراحتی وغم و غصه خود را به او بگویند. سپس حضرت امام حسین -علیه السلام- حضرت سجاد -علیه السلام- را به دست خود محکم گرفتند و به بالاترین صدایشان فریاد بر آوردند که «ای زینب، و ای ام کلثوم و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید و بدانید این فرزند من جانشین و خلیفه من بر شماست و او «مفترض الطاعه »و اطاعتش واجب است . سپس به فرزندش فرمودند: ای فرزندم، سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس برای او گریه کنید و او شهید گشت. البته در سند دیگر که در بحار الانوار نقل شده است چنین آمده که: هنگامیکه حضرت حسین علیه السلام به چپ و راست نگاه کرد و کسی از اصحابش ندید، علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام خارج شد و از شدت بیماری قدرت نداشت شمشیر خود را حمل کند و ام کلثوم از پشت سر او را صدا زد: فرزندم برگرد. حضرت هم می فرمودند: «عمه جان، مرا بگذار تا در جلوی فرزند رسول خدا جنگ کنم. » بدان حال امام حسین علیه السلام فرمودند: ای ام کلثوم، او را بگیر تا زمین از نسل آل محمد صلی الله علیه و آله خالی نماند. » [17]

بیماری در کربلا
در اسناد تاریخی از زمان عروض بیماری حضرت زین العابدین (علیه السلام) خبر صریحی وجود ندارد آنچه به صورت قطعی می توان ادعا کرد بیمار بودن حضرت در شب عاشورا است و این بیماری نیز به گونه ای نبوده که حضرت را از حضور در جمع اصحاب مانع شود. حضرت می توانستند بنشینند و در جمع حاضر باشند و یا رفتار پدر را تحت نظر داشته و کلام او را بشنوند و به گریه افتاده و سکوت کنند. علی بن الحسین (علیه السلام) فرمودند: (هنگامی که پدرم نزدیک مغرب در شب عاشورا اصحاب را جمع کرد برای اینکه آنها را مرخص کند.) من نزدیک او شدم تا آنچه را برای آنها می گوید بشنوم و « من در آن هنگام مریض بودم »، پس شنیدم که پدرم به اصحابش می فرمود. . . . همچنین نقل شده که حضرت سجاد (علیه السلام) فرمودند « من در آن شبی که پدرم در صبحش به شهادت رسید نشسته بودم. «و عمّه ام حضرت زینب نزد من مشغول پرستاری من بود »، در این هنگام پدرم در پنهانی از اصحابش کناره گرفت و نزد او «جون » بنده ابوذر غفاری بود و او شمشیرش را اصلاح می کرد و پدرم اشعاری را قرائت می کرد. آن اشعار را دو بار یا سه بار تکرار کرد تا آنکه من آن را فهمیدم و آنچه را می خواست، دانستم. پس گریه راه گلویم را بند آورد. اشکهایم را پاک کردم و سکوت اختیار کردم و دانستم که بلا، نازل شده است. ولی عمه ام هم آنچه من شنیدم شنید و او زن است و زنها دارای رقّت قلب و جزع می باشند، پس نتوانست خود را کنترل کند تا آخر حدیث شریف که مفصل داستان برخورد حضرت زینب با امام حسین علیه السلام و غش کردن حضرت زینب و بهوش آوردن ایشان و کلام امام حسین علیه السلام با خواهر، از طرف حضرت سجاد (علیه السلام) نقل می شود و سپس می فرماید: بعد پدرم حضرت زینب را آورد تا او را کنار من به زمین نشانیده. (جهت مطالعه مفصل این قضیه رجوع کنید به تاریخ طبرسی جلد 3، صفحه 316 و یا الارشاد، شیخ مفید، صفحه 232 ). بنابراین حضرت فقط در شب عاشورا مریض بوده اند و البته این مرض در روز عاشورا به خصوص در هنگام وداع آخرین با پدر به شدت رو به وخامت گذاشته و حال جسمانی حضرت در آن موقع بسیار وخیم گزارش شده است که دیگر حتی توانایی نشستن هم نداشته اند. مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از کتاب (المقتل) احمد بن حنبل نقل می‌کند که سبب بیماری امام سجاد علیه السلام در کربلا این بود که گوشه ای از یک زره دستش را مجروح کرد. این مطلب را نمی‌توان قطعا رد یا قبول کرد ولی به هر حال با توجه به ضرورت ادامه حیات حضرت امام زین العابدین علیه السلام بعد از پدر بزرگوارش، حکمت الهی اقتضا می کرد تا او در هنگامه نبرد در روز عاشورا، مریض باشد. [18]

امام سجاد علیه السلام و بیان مصیبت کربلا
امام سجاد روزی در بازار شام با منهال بن عمرو الطائی که از شیعیان او بود برخورد کرد. (بعضی هم گفته اند این ملاقات بعد از خطبه حضرت سجاد علیه السلام در مسجد دمشق بوده است.)
منهال به امام عرض کرد:« ای پسر رسول خدا حال شما چطور است؟ و چگونه شب را به صبح می آورید؟» امام سجاد علیه السلام فرمود:« وای بر تو، آیا وقت آن نرسیده که بدانی حال ما چگونه است؟ ما در این امت، همانند بنی اسرائیل گرفتار فرعونیانیم!! مردان ما را کشته و زنان ما را زنده نگه داشته اند! ای منهال، عرب بر عجم می بالد که محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم عرب است و قبیله قریش بر دیگر قبایل مباهات می کند که رسول خدا قریشی است؛ و اینک ما فرزندان اوییم که حقمان غصب شده و خون‌مان به ناحق روی زمین ریخته شده است. ما را از شهر و دیارمان خود آواره کرده اند!! پس انالله و انا الیه راجعون از این مصیبت که بر ما گذشته است.» [19]

بازتاب خطبه حضرت در شام
علاوه بر سخنانی که حضرت سجاد علیه السلام با استناد به قرآن کریم فرمود و حقیقت را آشکار کرد ، حضرت زین العابدین علیه السلام وقتی با یزید روبرو شد - در حالی که از کوفه تا دمشق زیر زنجیر بود - فرمود : ای یزید ، به خدا قسم ، چه گمان می بری اگر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله ما را به این حال بنگرد ؟ این جمله چنان در یزید اثر کرد که دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند ، و همه اطرافیان از آن سخن گریستند . فرصت بهتری که در شام به دست امام چهارم آمد ، روزی بود که خطیب رسمی بالای منبر رفت و در بدگویی علی علیه السلام و اولاد طاهرینش و خوبی معاویه و یزید داد سخن داد . امام سجاد علیه السلام به یزید گفت : به من هم اجازه می دهی روی این چوبها بروم و سخنانی بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ یزید نمی خواست اجازه دهد ، زیرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت علیهم السلام آگاه بود و بر خود می ترسید . مردم اصرار کردند . ناچار یزید قبول کرد . امام چهارم علیه السلام پای به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت که دلها از جا کنده شد و اشکها یکباره فرو ریخت و شیون از میان زن و مرد برخاست . خلاصه بیانات امام علیه السلام چنین بود : "ای مردم شش چیز را خدا به ما داده است و برتری ما بر دیگران بر هفت پایه است . علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستی قلبی مؤمنین مال ماست . خدا چنین خواسته است که مردم با ایمان ما را دوست بدارند ، و این کاری است که دشمنان ما نمی توانند از آن جلوگیری کنند" . سپس فرمود : "پیغمبر خدا محمد صلی الله علیه و آله از ماست ، وصی او علی بن ابیطالب از ماست ، حمزه سید الشهداء از ماست ، جعفر طیار از ماست ، دو سبط این امت حسن و حسین علیهما السلام از ماست ، مهدی این امت و امام زمان از ماست " . سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جایی رسید که خواستند سخن امام را قطع کنند ، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگوید . امام علیه السلام سکوت کرد . تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله . امام عمامه از سر برگرفت و گفت : ای مؤذن تو را به حق همین محمد خاموش باش . سپس رو به یزید کرد و گفت : آیا این پیامبر ارجمند جد تو است یا جد ما ؟ اگر بگویی جد تو است همه می دانند دروغ می گویی ، و اگر بگویی جد ماست ، پس چرا فرزندش حسین علیه السلام را کشتی ؟ چرا فرزندانش را کشتی ؟ چرا اموالش را غارت کردی ؟ چرا زنان و بچه هایش را اسیر کردی ؟ سپس امام علیه السلام دست برد و گریبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستی آشوبی به پا شد . این پیام حماسی عاشورا بود که به گوش همه می رسید . این ندای حق بود که به گوش تاریخ می رسید . یزید در برابر این اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زیاد گشود و حتی بعضی از لشکریان را که همراه اسیران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد . سرانجام بیمناک شد و از آنان روی پوشید و سعی کرد کمتر با مردم تماس بگیرد . به هر حال ، یزید بر اثر افشاگریهای امام علیه السلام و پریشان حالی اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجویی حال اسیران برآید . از امام سجاد علیه السلام پرسید : آیا میل دارید پیش ما در شام بمانید یا به مدینه بروید ؟ امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیها السلام فرمودند : میل داریم پهلوی قبر جدمان در مدینه باشیم . خطبه تاریخی حضرت سجاد علیه السلام تاثیر عمیقی بر مردم شام بر جا گذاشت. در روایتی از ابن باقی چنین آمده که پس از این خطبه، مردم گریه و شیون می کردند. مردم حاضر در مسجد که از بزرگان شهر و ارکان حکومت یزید هم جزوشان بودند، به شدت تحت تاثیر این بیانات قرار گرفتند و زمینه بیداری آنان فراهم شد. در همان مجلس عده ای زبان به اعتراض گشودند و وقتی یزید خواست نماز بگزارد، عده ای با او نماز نخواندند و پراکنده شدند. به علاوه، وضع عمومی شهر به گونه‌ای شد که یزید به ناچار در مقابل درخواست بازماندگان حادثه کربلا که می خواستند برای مصائب امام حسین علیه السلام عزاداری کنند، تسلیم شد و جایی را به نام « دارالحجاره » برای آنها اختصاص داد و آنها هفت روز به اقامه ماتم پرداختند. ذکر حسین علیه السلام کم کم همه شهر را فرا گرفت، تا جایی که یزید قرآن را به قسمت‌های کوچک تقسیم کرد و بین مردم توزیع کرد تا قرآن بخوانند و توجه‌شان از حسین علیه السلام منصرف شود، ولی هیچ چیز نمی‌توانست آنها را منصرف سازد. یزید که اوضاع را نامناسب دید تصمیم به انتقال کاروان اسرا به مدینه گرفت. از دیگر آثار این خطبه این بود که یزید در رفتار خود با اهل بیت و به ویژه امام زین العابدین علیه السلام تجدید نظر کرد. او که در ابتدا تصمیم داشت سر مبارک حضرت سیدالشهدا علیه السلام را تا چهل روز بر بالای مناره مسجد جامع شهر نگه دارد، دستور داد آن را پایین آورند و با احترام کامل به قصر ببرند. ثانیاً محل سکونت اهل بیت را عوض کرد و به آنها محبت نمود . ثالثاً گناه قتل سید الشهدا را به گردن ابن زیاد انداخت و او را لعن و نفرین کرد و گفت:« اگر من بودم، هرگز حسین را نمی‌کشتم.» البته همه این حرف‌ها منافقانه بود و با هدف کنترل اوضاع اجتماعی؛ چرا که وقتی ابن زیاد به دمشق آمد، یزید او را احترام کرد و کنار دست راست خود نشاند و با او شراب خورد.
واقعه دیگری که در مسجد اموی گزارش شده، مربوط است به یکی از علمای یهودی که بعد از شنیدن خطبه امام سجاد علیه السلام و دانستن اینکه او از اولاد رسول خداست، به شدت به یزید اعتراض کرد و یزید خشمگین شد و دستور داد او را کتک بزنند. [20]

خطبه حضرت در مدینه
پس از آنکه بشیر بن حذلم، خبر رسیدن کاروان خاندان امام حسین علیه السلام را به مردم مدینه اعلام کرد، و مردم یکپارچه گریان به استقبال کاروان شتافتند، امام سجاد علیه السلام با دست خود آنها را ساکت کرد. آن‌گاه چنین خطبه خواند: « سپاس خداوندی راست که پرودگار دو جهان است و فرمانروای روز جزا و آفریننده همه مخلوقات. خداوندی که عقل‌ها قدرت درکش را ندارند، و رازهای پنهان، نزد او آشکار است. خداوند را به خاطر سختی‌های روزگار و داغ‌های دردناک و مصیبتهای بزرگ و سخت و اندوه آوری که به ما رسید، سپاس می‌گزارم. حمد خدای را که ما را با مصیبت‌های بزرگ و حادثه بزرگی که در اسلام واقع شد، آزمود. ای مردم، اباعبدالله و عترت او کشته شدند و زنانش اسیر، و سر مقدس او را بالای نیزه در شهرها گرداندند، و این مصیبتی است که نظیر و مانندی ندارد. ای مردم! پس از این مصیبت، کدام یک از مردان شما دلشاد خواهد بود؟ کدام دلی است که از غم و اندوه خالی بماند و کدام چشمی که از ریختن اشک خودداری کند؟ در صورتی که هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمان‌ها به خروش آمد، زمین نالید و درختان و ماهیان و امواج دریاها و فرشتگان مقرب و همه اهل آسمان‌ها در این مصیبت عزادار شدند. ای مردم! کدام دلی است که از کشته شدن حسین علیه السلام نشکند؟ کدام چشمی که بر او نگرید و کدام گوشی که بتواند این مصیبت بزرگ را که بر اسلام وارد شده است، بشنود و کر نشود؟ ای مردم! ما را پراکنده ساختند و از شهرهای خود دور کردند، گویا اهل ترکستان یا کابل باشیم! بی آنکه مرتکب جرم و گناهی شده یا تغییری در دین اسلام داده باشیم. چنین برخوردی را از گذشتگان به یاد نداریم و این جز بدعت چیز دیگری نیست. به خدا قسم اگر پیغمبر اکرم صل الله علیه وآله به جای سفارش به رعایت حال ما خاندانش، فرمان می‌داد با ما جنگ کنند، بیش از این نمی توانستند کاری بکنند. انالله و اناالیه راجعون. مصیبت ما چه بزرگ و دردناک و سوزاننده و سخت و تلخ و دشوار بود. از خدای متعال خواهانیم که در برابر این مصائب به ما اجر و رحمت عطا کند؛ زیرا او قادر و انتقام‌گیرنده است.» [21]

تصمیم یزید بر قتل امام علیه السلام
پس از واقعه‌ی کربلا، یزید تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را نیز از میان بردارد. به همین دلیل در ملاقات‌هایی که در کاخ خود با او و سایر اسرا داشت، منتظر بود از او حرفی بشنود که بهانه‌ای برای قتلش باشد.
یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید. امام در حالی که تسبیح کوچکی را در دستش می‌گرداند، به او پاسخ داد.
یزید گفت:« چگونه جرأت می‌کنی موقع حرف‌زدن با من تسبیح بگردانی؟»
امام فرمود:« پدرم از قول جدم فرمود هر کس بعد از نماز صبح، بی‌اینکه با کسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید:« اللهم انی اصبحت و اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی» سپس تسبیح ‌در دست، هر چه می‌خواهد بگوید، تا وقتی به بستر می‌رود، برایش ثواب ذکر گفتن منظور می‌شود. پس هر گاه به بستر رفت، باز همین دعا را بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد، تا موقع برخاستن از خواب نیز برای او ثواب ذکر خدا منظور می‌شود. من هم به جدّم اقتدا می‌کنم.»
یزید گفت:« با هیچ کدام از شماها سخنی نگفتم، مگر اینکه جواب درستی به من می‌دهید.» پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.
در روایت دیگری نیز چنینی آمده است: بعد از خطبه‌ی حضرت زینب سلام الله علیها که سبب رسوایی یزید شد، او از شامیان نظر خواست که « با این اسیران چه کنم؟» شامیان در پاسخ گفتند: «آنها را از دم شمشیر بگذران ».
یکی از انصار به نام « لقمان بن بشیر » گفت: « ببین اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود با آنان چه می‌کرد؛ تو نیز همان طور رفتار کن.»
امام باقر علیه السلام نیز که در مجلس حضور داشت، سخنان قاطعی گفت که یزید را از قتل اسرا منصرف کرد.
یزید سر بر زیر انداخت و سپس دستور داد آنان را از مجلس بیرون ببرند.
در روایتی نیز امام سجاد علیه السلام به « منهال » فرمودند: « هیچ بار نشد که یزید ما را احضار کند و ما گمان نکنیم که می‌خواهد ما را بکشد.»
به هر حال با توجه به شواهد متعدد تاریخی، یزید بارها تصمیم قطعی به قتل امام سجاد و همراهان ایشان داشته ولی خداوند هر بار آنها را نجات داده است. [22]

زمان شهادت امام سجاد علیه السلام
همان طور که در روز تولد حضرت زین العابدین علیه السلام در بین مورّخین اختلاف است، در روز و سال شهادت او نیز اختلاف وجود دارد.
دامنه این اختلاف از سال 92 هجری تا سال 100 هجری است، اما آنچه از همه مشهورتر است، یکی سال 94 هجری است که آن را به مناسبت ارتحال فقهای بیشماری از اهل مدینه، « سنه الفقهاء » نامیده اند و دیگری سال 95 هجری.
« حسین » فرزند امام علی بن الحسین علیه السلام وفات پدر خود را در سال 94 اعلام کرده است و بر این اساس بزرگانی نظیر شیخ مفید و شیخ طوسی و محقق اربلی و ابن اثیر نیز همین نظر را داشته اند.
اما بر اساس روایتی که ابوبصیر از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است، امام فرموده است:
حضرت علی بن الحسین علیه السلام در حالی‌که 57 ساله بودند از دنیا رفت و این واقعه در سال 95 هجری اتفاق افتاد.

آخرین شب زندگانی حضرت
امام صادق علیه السلام فرمودند:
حضرت امام سجاد علیه السلام در شب شهادتش به فرزندش، امام محمد باقر، فرمود:« پسرم، برایم آب بیاور تا وضو بگیرم.»
امام محمد باقر برخاست و ظرفی آب آورد.
امام سجاد فرمودند:« این آب برای وضو شایسته نیست،‌ چرا که در آن حیوانی مرده افتاده.»
امام باقر چراغی آورد و دید موشی مرده در آن افتاده است. از این رو ظرف آب دیگری برای ایشان برد.
امام سجاد فرمود:« پسرم! این همان شبی است که به من وعده داده‌اند.»
سپس سفارش کرد به شترش که بارها با آن به حج مشرف شده بود، خوب رسیدگی کنند و غذا بدهند.[23]

شهادت
روز شهادت امام سجاد نیز 18 ، 22 و 25 محرم نقل شده که روز 25 از شهرت بیشتری برخوردار است.
بنا بر این روایات، امام سجاد علیه السلام 57 یا 58 سال عمر فرمود که :
دو سال آن را در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، ده سال را در زمان امامت عموی خود حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و ده سال را در دوران امامت پدر خود سپری فرموده است و مدت امامت خود آن امام بزرگوار نیز 35 سال بوده است. [24]

محل دفن امام سجاد علیه السلام
حضرت زین العابدین علیه السلام پس از تشییع باشکوه مردم مدینه، در بقیع که قبور بسیاری از اولیاء خداوند، همسران پیامبر، فاطمه بنت اسد و بسیاری از صحابه گرانقدر پیامبر و تعدادی از شهدای صدر اسلام در آن قرار دارد، در کنار مرقد مطهر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، عموی بزرگوارش، مدفون گردید.
در این قطعه از بقیع عباس، عموی پیامبر، نیز دفن شده بود و بعداً حضرت امام صادق و حضرت امام باقر نیز مدفون گردیدند. این بخش دارای قبه و بارگاه بوده ولی اکنون به دست وهابیون تخریب شده است. [25]

قاتل امام سجاد علیه السلام
حضرت علی بن الحسین علیه السلام در زمان خلافت ولید بن عبدالملک به شهادت رسید.
بنا به گفته عمر بن عبدالعزیز، ولید که حاکم جبّار و ظالمی بود، زمین را از جور و ستم لبریز کرده بود. در دوره‌ی حکومت او، رفتار مروانیان و کارگزاران آنها با دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، بنی هاشم و به خصوص امام سجاد علیه السلام بسیار ظالمانه و بی‌رحمانه بود.
والی مدینه - هشام بن اسماعیل - گر چه از زمان عبدالملک بن مروان مسئول اداره شهر مدینه بود، ولی در دوران ولید رفتار ظالمانه ای با حضرت زین العابدین علیه السلام در پیش گرفت و هنگامی که به دلیل بدرفتاری زیاد با مردم مدینه از منصب خود عزل شد، او را در کنار منزل مروان نگه داشتند تا مردم از او تقاص بگیرند. او خود معترف بود که از کسی جز علی بن الحسین علیه السلام بیم ندارد، اما هنگامی که امام با جمعی از اصحاب خود از کنار او عبور کردند، هیچ یک به او متعرض نشدند و از او شکایتی نکردند. این جا بود که هشام فریاد زد:« الله اعلم حیث یجعل رسالته » (خدا می‌داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد.)
و در روایت دیگری، امام برای او پیغام داد که اگر از نظر مادی در تنگنا هستی، ما تأمینت می‌کنیم.
مورخین درباره قاتل امام با هم اختلاف دارند. بعضی معتقدند امام به دست ولید مسموم شد، و برخی دیگر معتقدند به دست هشام بن عبدالملک، که برادر خلیفه بود؛ اما به هر حال، او نیز نمی توانست بدون اجازه ولید، مرتکب قتل امام شود. [26]

مردم مدینه و اندوه شهادت امام سجاد علیه السلام
خبر شهادت حضرت زین العابدین علیه السلام که با عملکرد انسانی و الهی خود، همگان را مجذوب خود کرده و با مجاهدت سی و پنج ساله خود، تصویری منور و متعالی از امامت در ذهن جامعه اسلامی ترسیم کرده بود، به سرعت در شهر پیچید و همه برای تشییع جنازه او حاضر شدند.
سعید بن مسیب چنین روایت می کند:« وقتی امام به شهادت رسید، همه ی مردم، از نیکوکاران گرفته تا بدکاران، برای تشییع جنازه‌اش حاضر شدند. همه زبان به ستایش او گشوده بودند و سیل اشک از دیدگان همگان جاری بود. در تشییع جنازه‌ی امام همه مردم شرکت کرده بودند و حتی یک نفر در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله باقی نمانده بود.» [27]
حضرت زین العابدین علیه السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود.
وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می زد و اشک از چشم هایش جاری شده بود.
خبر به حضرت امام باقر علیه السلام رسید.
امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت:« آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.»
شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد.
امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود:« او را رها کنید! او می‌داند که از دنیا خواهد رفت.»
سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت. [28]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Farzad Moo

زندگینامه امام حسین(ع)

امام حسین(ع)

امام حسین(ع)

امام حسین علیه السلام در مکتب پیامبر اکرم(ص)
از ولادت حسین بن على (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز میداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى می گوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوى خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى که نُه نفرند و خاتم ایشان ,قائم ایشان (امام زمان عج ) می باشد.


انس بن مالک روایت می کند: وقتى از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می دارى , فرمود: حسن و حسین را,بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه می فشرد وآنان را می بویید و می بوسید.


ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است , در عین حال اعتراف می کند که : رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى مامی آمد, وقتى به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.عالیترین, صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملکوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند که فرمود:حسین از من و من ازحسینم

امام حسین علیه السلام در عهد حکومت پدر
شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زیست . پدرى که جز به انصاف حکم نکرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانید , جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت . پدرى که در زمان حکومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...

در تمام این مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد, و در چند سالى که حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامى , مانند یک سرباز فداکار، همچون برادر بزرگوارش می کوشید, و در جنگهاى جمل , صفین و نهروان شرکت داشت.


به این ترتیب , از پدرش امیرالمؤمنین(ع ) و دین خدا حمایت کرد و حتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می کرد. در زمان حکومت عمر, امام حسین (ع ) وارد مسجد شد, خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن میگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبرپدرم فرود آى ....

امام حسین در دوره امامت امام حسن علیه السلام
پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود, همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتی ها را تحمل نماید, امام حسین (ع ) شریک رنج هاى برادر بود و چون میدانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .


حتى یک روز که معاویه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشکند و سزاى ناهنجاریش را به کنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشى فراخواند, امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد, و با بیانى رسا و کوبنده خاموشش ساخت .

دوره امامت امام حسین علیه السلام
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) به شهادت رسیدند, به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام , بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده , سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و از این حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج می برد, ولى نمی توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامى پایین بکشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعى مشابه او داشت.
امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پیش از هر جنبش و حرکت مفیدى به قتلش می رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت که اگر بر می خاست , پیش از اقدام به دسیسه به شهادت رساندن, از این کشته شدن هیچ نتیجه اى گرفته نمی شد. بنابراین تا معاویه زنده بود, چون برادر زیست و علم مخالفت هاى بزرگ نیفراخت , جز آن که گاهى محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم رابه آینده نزدیک امیدوار می ساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود.


در تمام طول مدتى که معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید, بیعت می گرفت , حسین به شدت با اومخالفت کرد, و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامه اى کوبنده براى او نوشت .(16) معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید, به او اصرارى نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ...

امام حسین علیه السلام و عاشورا
قیام حسینى

یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامى تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند, مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور, نامه اى به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که براى من از حسین (ع )بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاکم این خبر را به امام حسین (ع )رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید. آن گاه که افرادى چون یزید, (شرابخوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامى بنشیند, باید فاتحه اسلام را خواند.(زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بین میبرند.)


امام حسین (ع ) می دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است , اگر در مدینه بماند به قتلش می رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدینه به سوى مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه , همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید, در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت , و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان ازامام حسین (ع ) که در مکه به سر می برد دعوت کردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل , پسر عموى خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت کردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسین (ع ) نگاشت و حرکت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
 

هر چند امام حسین (ع ) کوفیان را به خوبى می شناخت , و بی وفایى و بی دینیشان را در زمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد کرد, و لیکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند.با این حال تا هشتم ذیحجه , یعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند .و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مکه برساند, آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزى با اهل بیت و یاران خود, از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت , یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده ,بلکه علیه او قیام کرده است .
 

یزید که حرکت مسلم را به سوى کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود, ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنى امیه بود) به کوفه فرستاد.ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت , و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهید شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی ایمان کوفه را علیه امام حسین (ع ) برانگیخت , و کار به جایى رسید که عده اى از همان کسانى که براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.


امام حسین (ع ) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد, و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزید, و در طول راه مکه به کربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان میداشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى یزید وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم . و این مأموریتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده اش اتمام پذیرد.


رسول گرامى (ص ) و امیرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پیشوایان پیشین اسلام , شهادت امام حسین (ع ) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین (ع ),رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود. و خود امام حسین (ع ) به علم امامت میدانست که آخر این سفر به شهادتش می انجامد, ولى او کسى نبود که در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, یا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را و شهادت را سعادت می پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .


خبر شهادت حسین (ع ) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته , از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدین سان حرکت امام حسین (ع ) با آن درگیری ها و ناراحتی ها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشدید کرد. به ویژه که خود در طول راه می فرمود: من کان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا. هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند، غافل از این که فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر, و از دیگران به وظیفه خویش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد کشید.


بارى امام حسین (ع ) با همه این افکار و نظریه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد, و کوچکترین خللى در تصمیمش راه نیافت .سرانجام  رفت , و شهادت را دریافت . نه خود تنها, بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و کشته شدند, و خون هایشان شن هاى گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناه آلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست , و اساسا اسلام از بنى امیه و بنى امیه از اسلام جداست .


راستى هرگز اندیشیده اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع ) به وقوع نمی پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند, و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوت رانی هاى او و عمالش را می شنیدند, چقدر از اسلام متنفر می شدند, زیرا اسلامى که خلیفه پیغمبرش یزید باشد, به راستى نیز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنیدیم و خواندیم که در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت بار یزید, هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند, و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنى امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگباز وشرابخوار است , هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکه اى که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست . سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تکمیل کرد, طوفانى در جانها برانگیختند, چنان که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت .


نگرشى ژرف میخواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت . از همان اوان شهادتش تا کنون , دوستان و شیعیانش , و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتیدنش را, سالروز قیام و شهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم می شمارند, و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز میدارند. پیشوایان معصوم ما, هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاص داشتند. غیر از این که خود به زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش را بر پا می داشتند, در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ایراد فرموده اند.
ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسین براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست , من می خواندم و آن عزیز می گریست , چندان که صداى گریه از خانه برخاست . بعد از آن که اشعار را تمام کردم , امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین (ع ) مطالبى بیان فرمود.
نیز از آن جناب است که فرمود: گریستن و بی تابى کردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على , که ثواب و جزایى گرانمایه دارد.  باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که یکى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین بروند, زیرا بر هر شخص باایمانى که به امامت ما معترف است , زیارت قبر اباعبدالله لازم میباشد.
امام صادق (ع ) می فرماید: ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال . همانا زیارت حسین (ع ) از هر عمل پسندیده اى ارزش و فضیلتش بیشتر است .

زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می دهد و گویى روح را به سوى ملکوت خوبی ها و پاکدامنی ها و فداکاری ها پرواز می دهد. هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على (ع ), و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیارى والا دارد, لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارت ها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد, بلکه همه این تظاهرات , فلسفه دیندارى , فداکارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزدمینماید, و هدف هم جز این نیست , و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست میباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم , هدف مقدس حسینى به فراموشى می گراید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Farzad Moo

امام حسن مجتبی

امام حسن (ع ) فرزند امیرمؤ منان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (ص ) است .

 

امام حسن (ع)

ولادت

 

امام حسن (ع ) در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدینه تولد یافت . وى نخستین پسرى بود که خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت کرد. رسول اکرم (ص ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش ‍ اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى کرد، سرش را تراشید و هموزن موى سرش - که یک درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطرآگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. این نوزاد را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت . کنیه او را ابومحمّد نهاد و این تنها کنیه اوست .

 

القاب امام

لقب هاى او: سبط، سید، زکى ، مجتبى است که از همه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.

 

پیامبر اکرم (ص ) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود که حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن على به سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند.

 

امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (ص ) که با شهادت حضرت فاطمه دو ماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت ، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .

 

امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى را نیز اشغال کرد، و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت ، معاویه که دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگیده بود؛ به عراق که مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشکر کشید و جنگ آغاز کرد. ما در این باره کمى بعدتر سخن خواهیم گفت .

 

امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگوارى به رسول اکرم (ص ) بسیار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او را چنین توصیف کرده اند:

 

(داراى رخسارى سفید آمیخته به اندکى سرخى ، چشمانى سیاه ، گونه اى هموار، محاسنى انبوه ، گیسوانى مجعد و پر، گردنى سیمگون ، اندامى متناسب ، شانه ایى عریض ، استخوانى درشت ، میانى باریک ، قدى میانه ، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه . سیمایى نمکین و چهره اى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها).

 

ابن سعد گفته است که (حسن و حسین به رنگ سیاه ، خضاب مى کردند).

 

کمالات انسانى

امام حسن (ع ) در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى کرد و مى بوسید و مى بویید.

 

از پیغمبر اکرم (ص ) روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین (ع ) مى فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند).

 

امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج کرد، پیاده ، در حالى که اسبهاى نجیب را با او یدک مى کشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى کرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى کرد مى گریست ، هرگاه به یاد ایستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد که بیهوش مى شد و چون به یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده به خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى کرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ایستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم به زیور دنیا بود).

 

سرشت و طینت امام

در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت . هر که او را مى دید به دیده اش بزرگ مى آمد و هر که با او آمیزش ‍ داشت ، بدو محبت مى ورزید و هر دوست یا دشمنى که سخن یا خطبه او را مى شنید، به آسانى درنگ مى کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان برد. محمّد بن اسحاق گفت :

 

(پس از رسول خدا (ص ) هیچکس ‍ از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او کسى از برابرش عبور نمى کرد و او چون مى فهمید؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى کردند). در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در کاروان همه از او پیروى کردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در کنار آن حضرت راه افتاد.

 

ابن عباس که از امام حسن (ع ) مسن تر بود، رکاب اسبشان را مى گرفت و بدین کار افتخار مى کرد و مى گفت : اینها پسران رسول خدایند.

 

با این شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود که : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گفت : (خدا متکبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک .

 

در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت کرده که :

حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند که پیرزنى در آن زندگى مى کرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم به حج مى رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند.

 

شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى کشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد.

 

حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود که به گفته مروان ، با کوهها برابرى مى کرد.

 

امام حسن (ع)

 بیعت مردم با حسن بن على (ع ) 

هنگامى که حادثه دهشتناک ضربت خوردن على (ع ) در مسجد کوفه پیش ‍ آمد و مولى (ع ) بیمار شد به حسن دستور داد که در نماز بر مردم امامت کند، و در آخرین لحظات زندگى ، او را به این سخنان وصى خود قرار داد:

 

(پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس ‍ فرمود:

 

(پسرم ! رسول خدا دستور داده است که تو را وصى خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانکه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور کرده که به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهى ).

 

امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص ) چنین گفت :

 

(همانا در این شب آن چنان کسى وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هایى که على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پیروزیهیى که در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، که مى خواست با آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند.

 

در این موقع در مسجد جامع که مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق کرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت کردند. و این روز، همان روز شهادت پدرش ، یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود.

 

مردم کوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت کردند جز معاویه که خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد که با پدرش پیش گرفته بود.

 

پس از بیعت مردم ، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) که یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .

 

بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در کوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او یکى از شرایط ایمان بود، دیگر آنکه لازمه بیعت با او این بود که از او فرمانبردارى کنند.

 

امام (ع ) کارها را نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت که مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوى کوفه تحریک نمودند، و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیک شود، حسن را دست بسته تسلیم او کنند یا ناگهان او را بکشند.

 

خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى که در دشمنى با حکومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همکارى کردند.

 

در برابر این عده منافق ، شیعیان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى که امام (ع ) دستور جهاد داد - ثابت کردند.

 

امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (ع ) تنها به این امر استدلال مى کرد که (من در حکومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !).

 

گاه معاویه در نامه هاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر کس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى که به فرستادگان امام حسن (ع ) داد این بود که (برگردید، میان ما و شما بجز شمشیر نیست ).

 

و بدین ترتیب دشمنى و سرکشى از طرف معاویه شروع شد و او بود که با امام زمانش گردنکشى آغاز کرد. معاویه با توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفیق یافت . او با خریدارى وجدانهاى پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ، زمینه را به نفع خود فراهم مى کرد و از سوى دیگر، همه سپاهیانش را به بسیج عمومى فرا خواند.

 

امام حسن (ع ) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاویه به کسانى بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مى بودند، امّا در لشکر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناک شیعیانى دیده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ایوب انصارى ، و عدى بن حاتم ... که به تعبیر امام (ع ) (یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود). امّا در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصرى نیز بودند که جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افکنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز این ناهماهنگى بیمناک بود.

 

مجموع نیروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند.

 

امام حسن (ع ) در مسجد جامع کوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین کسى بود که پاى در رکاب نهاد و فرمان امام را اطاعت کرد. بسیارى کسان دیگر نیز از او پیروى کردند.

 

امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس را که از خویشان امام و از نخستین افرادى بود که مردم را به بیعت با امام تشویق کرد، با دوازده هزار نفر به (مسکن ) که شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او را تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.

 

پس از عبیداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) را ضعیف نمودند. عده اى از کارگزاران معاویه که به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات کردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى که استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش ‍ آمد که جز (صلح ) با معاویه ، راه حل دیگرى نماند.

 

بارى ، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح - یکى از این دو راه - تحریک و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پیشنهاد صلح معاویه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى این فقط بدین منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد که معلوم بود کسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیکى آنها را یکى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛ بر همه مردم آشکار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از برادر کشى و خونریزى که هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) را بهر قیمتى هست ، قطع کند، جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن (ع ) - همچنان که جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود - بعنوان (مصلح اکبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست که بر حکومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.

 

از شرطهایى که در قرارداد صلح آمده بود؛ اینهاست :

معاویه موظف است در میان مردم به کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سیرت خلفاى شایسته عمل کند و بعد از خود کسى را بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مکرى علیه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شیعیان آنها در هیچ جاى کشور اسلامى نیندیشد. و نیز سب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زیانى به هیچ فرد مسلمانى نرساند. بر این پیمان ، خدا و رسول خدا (ص ) و عده زیادى را شاهد گرفتند. معاویه به کوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى کوفه روان شد.

 

امام حسن(ع)

ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنکه : (هان اى اهل کوفه ، مى پندارید که به خاطر نماز و روزه و زکات و حج با شما جنگیدم ؟ با اینکه مى دانسته ام شما این همه را بجاى مى آورید. من فقط بدین خاطر با شما به جنگ برخاستم که بر شما حکمرانى کنم و زمام امر شما را بدست گیرم ، و اینک خدا مرا بدین خواسته نائل آورد، هر چند شما خوش ندارید. اکنون بدانید هر خونى که در این فتنه بر زمین ریخته شود هدر است و هر عهدى که با کسى بسته ام زیر دو پاى من است ).

 

و بدین طریق عهدنامه اى را که خود نوشته و پیشنهاد کرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا کرد!

 

سپس حسن بن على (ع ) با شکوه و وقار امامت - چنانکه چشمها را خیره و حاضران را به احترام وادار مى کرد - بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد کرد.

 

پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنین فرمود:

(... به خدا سوگند من امید مى دارم که خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را که کینه هیچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هیچ مسلمانى نیستم ...) سپس فرمود: (معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام . او دروغ مى گوید. ما در کتاب خداى عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه کس به حکومت اولیتریم و از لحظه اى که رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ). آنگاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسیر حقیقى اش ‍ اشاره کرد و فرمود: (این انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنى معاویه و یارانش - نیز در خلافت طمع کردند).

 

و چون معاویه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نیز آمین مى گوییم .

 

امام حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حرکت به مدینه شد.

 

معاویه به این ترتیب خلافت اسلامى را در زیر تسلط خود آورد و وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى ، شرایط صلح را زیر پا نهاد و از هر راه ممکن استفاده کرد، و سخت ترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .

 

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى کرد و هیچگونه امنیتى نداشت ، حتى در خانه ، نیز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد.

 

همسران و فرزندان امام حسن (ع )

دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاریخ ‌هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:

 

(ام الحق ) دختر طلحة بن عبیداللّه - (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بکر - (هند) دختر سهیل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قیس .

 

بیاد نداریم که تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز کرده باشند. با این توجه که (ام ولد)هایش هم داخل در همین عددند.

 

(ام ولد) کنیزى است که از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همین امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد.

 

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زید، حسن ، عمرو، قاسم ، عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسین ، فاطمه ، ام سلمه ، رقیه ، ام عبداللّه و فاطمه .

 

نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر این دو انتساب به آن حضرت درست نیست .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Farzad Moo

پیامبر اکرم



زندگی نامه حضرت محمد,زندگینامه حضرت محمد,بیوگرافی حضرت محمد,حضرت محمد

زندگی  نامه حضرت محمد (ص):
نام: محمد بن عبد الله 

حضرت محمد (ص) در تورات و برخى کتب آسمانى «احمد» نامیده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پیش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وى را «احمد» نامیده بود.

کنیه حضرت محمد (ص): ابوالقاسم و ابوابراهیم.

 

القاب حضرت محمد (ص): رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى، محمود، امین، امّى، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذیر، بشیر، مبین، کریم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذکّر، یس، طه‏ و...

 

 منصب حضرت محمد (ص): آخرین پیامبر الهى، بنیان‏گذار حکومت اسلامى و نخستین معصوم در دین مبین اسلام.

 

تاریخ ولادت حضرت محمد (ص): روز جمعه، هفدهم ربیع الاول عام الفیل برابر با سال 570 میلادى (به روایت شیعه). بیشتر علماى اهل سنّت تولد آن حضرت را روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول آن سال دانسته ‏اند.

 

عام الفیل، همان سالى است که ابرهه، با چندین هزار مرد جنگى از یمن به مکه یورش آورد تا خانه خدا (کعبه) را ویران سازد و همگان را به مذهب مسیحیت وادار سازد؛ اما او و سپاهیانش در مکه با تهاجم پرندگانى به نام ابابیل مواجه شده، به هلاکت رسیدند و به اهداف شوم خویش نایل نیامدند. آنان چون سوار بر فیل بودند، آن سال به سال فیل (عام الفیل) معروف گشت.

 

محل تولد حضرت محمد (ص): مکه معظمه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

 

نسب پدرى حضرت محمد (ص): عبدالله بن عبدالمطلب (شیبة الحمد) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصّى بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لوىّ بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر (قریش) بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.


حضرت محمد (ص) روایت شده است که هرگاه نسب من به عدنان رسید، همان جا نگاه دارید و از آن بالاتر نروید. اما در کتاب‏هاى تاریخى، نسب آن حضرت تا حضرت آدم(ع) ثبت و ضبط شده است که فاصله بین عدنان تا حضرت اسماعیل، فرزند ابراهیم خلیل الرحمن(ع) به هفت پشت مى‏رسد.

 

مادر حضرت محمد (ص): آمنه، دختر وهب بن عبد مناف.


این بانوى جلیل القدر، در طهارت و تقوا در میان بانوان قریشى، کم‏ نظیر و سرآمد همگان بود. وى پس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و به روایتى شش سال زندگى کرد و سرانجام، در راه بازگشت از سفرى که به همراه تنها فرزندش، حضرت محمّد(ص) و خادمه‏اش، ام ایمن جهت دیدار با اقوام خویش عازم یثرب (مدینه) شده بود، در مکانى به نام «ابواء» بدرود حیات گفت و در همان جا مدفون گشت.

 

و چون عبدالله، پدر حضرت محمد(ص) دو ماه (و به روایتى هفت ماه) پیش از ولادت فرزندش از دنیا رفته بود، کفالت آن حضرت را جدش، عبدالمطلب به عهده گرفت. نخست وى را به ثویبه (آزاد شده ابولهب) سپرد تا وى را شیر دهد و از او نگه‏دارى کند؛ اما پس از مدتى وى را به حلیمه، دختر عبدالله بن حارث سعدیه واگذار کرد. حلیمه گرچه دایه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال براى وى مادرى کرد.

زندگی نامه حضرت محمد,زندگینامه حضرت محمد,بیوگرافی حضرت محمد,حضرت محمد

زندگی نامه حضرت محمد (ص)

مدت رسالت و زمامدارى حضرت محمد (ص): از 27 رجب سال چهلم عام الفیل (610 میلادى)، که در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده بود، تا 28 صفر سال یازدهم هجرى، که رحلت فرمود، به مدت 23 سال عهده‏دار امر رسالت و نبوت بود. حضرت محمد (ص)  علاوه بر رسالت، به مدت ده سال امر زعامت و زمامدارى مسلمانان را پس از مهاجرت به مدینه طیبه بر عهده داشت.

همسران حضرت محمد (ص):
1. خدیجه بنت خویلد.

2. سوده بنت زمعه.

3. عایشه بنت ابى بکر.

4. امّ شریک بنت دودان.

5. حفصه بنت عمر.

6. ام حبیبه بنت ابى سفیان.

7. امّ سلمه بنت عاتکه.

8. زینب بنت جحش.

9. زینب بنت خزیمه.

10. میمونه بنت حارث.

11. جویریه بنت حارث.

12. صفیّه بنت حىّ بن اخطب.

 
نخستین زنى که افتخار همسرى حضرت محمد (ص) را یافت، خدیجه بنت خویلد بود. حضرت محمّد(ص) پیش از رسیدن به مقام رسالت، در سن 25 سالگى با این بانوى بزرگوار ازدواج نمود.

خدیجه کبرى (س) با موقعیت و اموال خویش، خدمات شایانى به پیامبر اکرم(ص) در اظهار رسالتش کرد. این بانوى بزرگ، از افتخارات زنان عالم است و در ردیف بانوان قدسى، همانند مریم و آسیه، قرار دارد. حضرت محمد (ص) به احترام خدیجه کبرى (س) تا هنگامى که وى زنده بود، با هیچ زن دیگرى ازدواج نکرد. همو بود که دردها و رنج‏هاى پیامبر(ص) را، که سران شرک و کفر متوجه آن حضرت مى‏کردند، تسلّى داده و او را در رسالت و نبوتش یارى می‏داد.

 
خدیجه کبرى(س) به خاطر مقام و منزلتى که در اسلام به دست آورده بود، مورد لطف و عنایت مخصوص پروردگار جهانیان قرار گرفت. به همین جهت روزى جبرئیل امین به محضر پیامبر اکرم(ص) شرفیاب شد و گفت: اى محمد! سلام خدا را به همسرت خدیجه برسان. پیامبر اکرم(ص) به همسرش فرمود: اى خدیجه! جبرئیل امین از جانب خداوند متعال به تو سلام مى‏رساند. خدیجه گفت: «اللّه السّلام و منه السّلام و على جبرئیل السّلام».

 
حضرت خدیجه (س) در ایام همسرى با حضرت محمد (ص) از احترام ویژه رسول‏ خدا(ص) برخوردار بود و پیامبر(ص) نیز همسرى مهربان و وفادار براى او بود. آن حضرت پس از وفات خدیجه (در رمضان سال دهم بعثت) همواره از او به نیکى یاد می‏کرد.

 
از عایشه، سومین حضرت محمد (ص)، روایت شده است:
«کانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) لایَکادُ یَخْرُجُ مِنَ الْبَیْتِ حَتّى یَذْکُرَ خَدیجَةَ فَیَحْسَنُ الثَّناءِ عَلَیْها، فَذَکَرها یَوْماً مِنَ الْاَیّامِ فَادْرَکَتْنی الْغَیْرةَ، فَقُلْتُ: هَلْ کانَتْ اِلاّ عَجُوزاً وَقَدْ اَبْدَلَکَ اللّهُ خَیْراً مِنْها، فَغَضَبَ حَتّى‏ اهْتَزَّ مَقْدَمُ شَعْرِهِ مِنَ الغَضَبِ‏. (1)

 

حضرت محمد (ص) هیچ‏گاه از خانه بیرون نمی‏رفت مگر این که یادى از خدیجه مى‏کرد و از او به نیکى نام مى‏برد. یک روز که حضرت محمد (ص) از خدیجه (س) یاد کرده و خوبى‏هاى او را بیان میکرد، غیرت زنانگى بر من غالب شد و به پیامبر(ص) گفتم: آیا او یک پیرزن بیشتر بود و حال آن که خداوند بهتر از آن (یعنى عایشه) را به تو داده است؟ پیامبر اکرم(ص) از این گفتار من، خشمگین شد، به طورى که موهاى جلوى سرش از شدت خشم به حرکت درآمد.

 

زندگی نامه حضرت محمد (ص)


فرزندان حضرت محمد (ص):
الف) پسران ان حضرت محمد (ص):
1. قاسم. او پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص) تولد یافت. از این رو پیامبر(ص) را ابوالقاسم نامیدند.

 
2. عبدالله. این کودک چون پس از بعثت به دنیا آمده بود، وى را «طیّب» و «طاهر» مى‏گفتند.

 

3. ابراهیم. او در اواخر سال هشتم هجرى متولد شد و در رجب سال دهم هجرى وفات یافت.

 
عبدالله و قاسم از خدیجه کبرى (س) و ابراهیم از ماریه قبطیه متولد شدند. وهرسه آنان در سنین کودکى از دنیا رفتند.

 

ب) دختران حضرت محمد (ص):

1. زینب (س). 2. رقیه (س). 3. ام کلثوم (س). 4. فاطمه زهرا (س).


دختران حضرت محمد (ص) همگى از حضرت خدیجه(س) متولد شدند و تمام فرزندان رسول خدا(ص) جز فاطمه زهرا (س) پیش از رحلت آن حضرت، از دنیا رفته بودند. تنها فرزندى که از آن حضرت در زمان رحلتش باقى مانده بود، فاطمه زهرا(س)، آخرین دختر وى بود. این بانوى مکرّمه، افتخار بانوان عالم، بلکه همه انسان‏ها و مورد تقدیس و تکریم فرشتگان عرشى است. همو است که مادر سبطین و امّ الأئمة المعصومین(ع) است.

 

 گرچه پیامبر اسلام(ص) به تمام خاندان مؤمن خویش علاقه‏مند بود، اما در میان همسرانش بیش از همه، به خدیجه کبرى (س) و در میان فرزندانش بیش از همه، به فاطمه زهرا (س) علاقه‏مند بوده و اظهار محبت و لطف میفرمود.

 

زندگی نامه حضرت محمد (ص)

 

آغاز بعثت حضرت محمد (ص):
محمد امین ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان می پرداخت و در عالم خواب رؤیاهایی می دید راستین و برابر با عالم واقع . روح بزرگش برای پذیرش وحی - کم کم - آماده می شد .

 

درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در این هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهایی و توجه خاص به خالق یگانه جهان جبرئیل از محمد ( ص ) خواست این آیات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی  علم بالقلم . علم الانسان ما لم یعلم " . یعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید . بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است . خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست .

زندگی نامه حضرت محمد,زندگینامه حضرت محمد,بیوگرافی حضرت محمد,حضرت محمد

  

زندگی نامه حضرت محمد (ص)

حضرت محمد (ص) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانایی  خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنید - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد می تواند " لوحی " را که در دست جبرئیل است بخواند . این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود .

 

جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خدیجه دانست که مأموریت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خدیجه او را پوشاند .

 

حضرت محمد (ص) اندکی به خواب رفت . خدیجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانایان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پیش آمده است آغاز پیغمبری  است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود می آید . خدیجه با دلگرمی به خانه برگشت .

  

معراج حضرت محمد (ص):
پیش از هجرت به مدینه که در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگی حضرت محمد (ص) پیش آمد که به ذکر مختصری از آن می پردازیم : در سال دهم بعثت "معراج " پیغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفری بود که به امر خداوند متعال و بهمراه امین وحی (جبرئیل ) و بر مرکب فضا پیمایی به نام "براق " انجام شد.

 

حضرت محمد (ص) این سفر با شکوه را از خانه ام هانی خواهر امیر المومنین علی (ع ) آغاز کرد و با همان مرکب به سوی بیت المقدس یا مسجد اقصی روانه شد، و از بیت اللحم که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیا (ع ) دیدن فرمود.

 

سپس سفر آسمانی خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ بازدید به عمل آورد، و در نتیجه از رموز و اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پایان حق تعالی آگاه شد و به "سدرة المنتهی " رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. سپس از همان راهی  که آمده بود به زادگاه خود "مکه " بازگشت و از مرکب فضا پیمای خود پیش از طلوع فجر در خانه "ام هانی " پائین آمد.

 

به عقیده شیعه این سفر جسمانی بوده است نه روحانی چنانکه بعضی  گفته اند. در قرآن کریم در سوره "اسرا" از این سفر با شکوه بدین صورت یاد شده است : "منزه است خدایی که شبانگاه بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد اقصی که اطراف آن را برکت داده است سیر داد، تا آیتهای  خویش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بیناست ". در همین سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پیامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمایند، که نماز معراج روحانی مومن است .

 
اصحاب و یاران حضرت محمد (ص):
پیامبر اسلام(ص) چه در مکّه معظمه و چه در مدینه، داراى اصحاب و یاران باوفایى بود که برخى از آنان پیش از آن حضرت و برخى دیگر پس از ایشان از دنیا رفتند و تعداد آنان به هزاران نفر مى‏رسد. در این جا به نام برخى از صحابه مشهور آن حضرت اشاره می‏شود:

 
1. على بن ابى‏طالب(ع).

2. ابوطالب بن عبد المطلب.

3. حمزة بن عبدالمطلب.

4. جعفربن ابى‏طالب.

5. عباس بن عبدالمطلب.

6. عبداللّه بن عباس.

7. فضل بن عباس.

8. معاذبن جبل.

9. سلمان فارسى.

10. ابوذر غفارى (جندب بن جناده).


11. مقداد بن اسود.

12. بلال حبشى.

13. مصعب بن عمیر.

14. زبیر بن عوام.

15. سعد بن ابى وقاص.

16. ابو دجانه.

17. سهل بن حنیف.

18. سعد بن معاذ.

19. سعد بن عباده.

20. محمد بن مسلمه.


21. زید بن ارقم.

22. ابو ایوب انصارى.

23. جابر بن عبدالله انصارى.

24. حذیفة بن یمان عنسى.

25. خالد بن سعید اموى.

26. خزیمة بن ثابت انصارى.

27. زید بن حارثه.

28. عبدالله بن مسعود.

29. عمار بن یاسر.

30. قیس بن عاصم.


31. مالک بن نویره.

32. ابوبکر بن ابى قحافه.

33. عثمان بن عفان.

34. عبدالله بن رواحه.

35. عمر بن خطّاب.

36. طلحة بن عبیدالله.

37. عثمان بن مظعون.

38. ابو موسى اشعرى.

39. عاصم بن ثابت.

40. عبدالرحمن بن عوف.


41. ابوعبیده جراح.

42. ابو سلمه.

43. ارقم بن ابى ارقم.

44. قدامة بن مظعون.

45. عبدالله بن مظعون.

46. عبیدة بن حارث.

47. سعید بن زید.

48. خَبّاب بن اَرَت.

49. بریده اسلمى.

50. عثمان بن حنیف.

51. ابو هیثم تیهان.

52. ابىّ بن کعب.

  

تاریخ و سبب رحلت حضرت محمد (ص):

دوشنبه 28 صفر، بنا به روایت بیشتر علماى شیعه و دوازدهم ربیع الاول بنا به قول اکثر علماى اهل سنّت، در سال یازدهم هجرى، در سن 63 سالگى، در مدینه بر اثر زهرى که زنى یهودى به نام زینب در جریان نبرد خیبر به آن حضرت خورانیده بود. معروف است که پیامبر اسلام(ص) در بیمارىِ وفاتش مى‏فرمود: این بیمارى از آثار غذاى مسمومى است که آن زن یهودى پس از فتح خیبر براى من آورده بود.

 

محل دفن حضرت محمد (ص):

مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى) در همان خانه‏اى که وفات یافته بود. هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت، در مسجد النبى قرار دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Farzad Moo

امام علی

حضرت علی ( ع ) نخستین فرزند خانواده هاشمی است که پدر و مادر او هر دو فرزند هاشم اند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف می باشد . خاندان هاشمی از لحاظ... فضائل اخلاقی و صفات عالیه انسانی در قبیله قریش و این طایفه در طوایف عرب ، زبانزد خاص و عام بوده است . فتوت ، مروت ، شجاعت و بسیاری از فضایل دیگر اختصاص به بنی هاشم داشته است . یک از این فضیلتها در مرتبه عالی در وجود مبارک حضرت علی ( ع ) موجود بوده است . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زایمان راه مسجدالحرام را در پیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت : خداوندا ! به تو و پیامبران و کتابهایی که از طرف تو نازل شده اند و نیز به سخن جدم ابراهیم سازنده این خانه ایمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام کسی که این خانه را ساخت ، و به حق کودکی که در رحم من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما ! لحظه ای نگذشت که دیوار جنوب شرقی کعبه در برابر دیدگان عباس بن عبدالمطلب و یزید بن تعف شکافته شد . فاطمه وارد کعبه شد ، و دیوار به هم پیوست . فاطمه تا سه روز در شریفترین مکان گیتی مهمان خدا بود . و نوزاد خویش سه روز پس از سیزدهم رجب سی ام عام الفیل فاطمه را به دنیا آورد . دختر اسد از همان شکاف دیوار که دوباره گشوده شده بود بیرون آمد و گفت : پیامی از غیب شنیدم که نامش را علی بگذار .

 

 

 

دوران کودکی:


حضرت علی ( ع ) تا سه سالگی نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا که خداوند می خواست ایشان به کمالات بیشتری نائل آید ، پیامبر اکرم ( ص ) وی را از بدو تولد تحت تربیت غیر مستقیم خود قرار داد . تا آنکه ، خشکسالی عجیبی در مکه واقع شد . ابوطالب عموی پیامبر ، با چند فرزند با هزینه سنگین زندگی روبرو شد . رسول اکرم ( ص ) با مشورت عموی خود عباس توافق کردند که هر یک از آنان فرزندی از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشایشی در کار ابوطالب باشد . عباس ، جعفر را و پیامبر ( ص ) ، علی ( ع ) را به خانه خود بردند . به این طریق حضرت علی ( ع ) به طور کامل در کنار پیامبر قرار گرفت . علی ( ع ) آنچنان با پیامبر ( ص ) همراه بود ، حتی هرگاه پیامبر از شهر خارج می شد و به کوه و بیابان می رفت او را نیز همراه خود می برد . بعثت پیامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع ) شکی نیست که سبقت در کارهای خیر نوعی امتیاز و فضیلت است . و خداوند در آیات بسیاری بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر یکدیگر دعوت فرموده است . از فضایل حضرت علی ( ع ) است که او نخستین فرد ایمان آورنده به پیامبر ( ص ) باشند . ابن ابی الحدید در این باره می گوید : بدان که در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه معتزله اختلافی نیست که علی بن ابیطالب نخستین فردی است که به اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا را تایید کرده است .


حضرت علی ( ع ) نخستین یاور پیامبر ( ص ):


پس از وحی خدا و برگزیده شدن حضرت محمد ( ص ) به پیامبری و سه سال دعوت مخفیانه ، سرانجام پیک وحی فرا رسید و فرمان دعوت همگانی داده شد . در این میان تنها حضرت علی ( ع ) مجری طرحهای پیامبر ( ص ) در دعوت الهیش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضیافتی بود که وی برای آشناکردن خویشاوندانش با اسلام و دعوتشان به دین خدا ترتیب داد . در همین ضیافت پیامبر ( ص ) از حاضران سؤال کرد : چه کسی از شما مرا در این راه کمک می کند تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد ؟ فقط علی ( ع ) پاسخ داد : ای پیامبر خدا ! من تو را در این راه یاری می کنم پیامبر ( ص ) بعد از سه بار تکرار سؤوال و شنیدن همان جواب فرمود : ای خویشاوندان و بستگان من ، بدانید که علی ( ع ) برادر و وصی و خلیفه پس از من در میان شماست . از افتخارات دیگر حضرت علی ( ع ) این است که با شجاعت کامل برای خنثی کردن توطئه مشرکان مبنی بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ایشان خوابید و زمینه هجرت پیامبر ( ص ) را آماده ساخت .

 

حضرت علی ( ع ) بعد از هجرت:

 

بعد از هجرت حضرت علی ( ع ) و پیامبر ( ص ) به مدینه دو نمونه از فضایل علی ( ع ) را بیان می نمائیم :

1 - جانبازی و فداکاری در میدان جهاد : حضور وی در 26 غزوه از 27غزوه پیامبر ( ص ) و شرکت در سریه های مختلف از افتخارات و فضایل آن حضرت است .

2 - ضبط و کتابت وحی ( قرآن ) کتابت وحی و تنظیم بسیاری از اسناد تاریخی و سیاسی و نوشتن نامه های تبلیغی و دعوتی از کارهای حساس و پرارج امام ( ع ) بود . ایشان آیات قرآن چه مکی و چه مدنی ، را ضبط می کرد . به همین علت است که وی را از کاتبان وحی و حافظان قرآن به شمار می آورند . در این دوران بود که پیامبر ( ص ) فرمان اخوت و برادری مسلمانان را صادر فرمود و با حضرت علی ( ع ) پیمان برادری و اخوت بست و به حضرت علی ( ع ) فرمود : تو برادر من در این جهان و سرای دیگر هستی . به خدایی که مرا به حق برانگیخته است ... تو را به برادری خود انتخاب می کنم ، اخوتی که دامنه آن هر دو جهان را فرا گیرد . حضرت علی ( ع ) داماد رسول اکرم ( ص ) عمر و ابوبکر با مشورت با سعد معاذ رئیس قبیله اوس دریافتند جز علی ( ع ) کسی شایستگی زهرا ( س ) را ندارد . لذا هنگامی که علی ( ع ) در میان نخلهای باغ یکی از انصار مشغول آبیاری بود موضوع را با ایشان در میان نهادند و ایشان فرمود : دختر پیامبر ( ص ) مورد میل و علاقه من است . و به سوی خانه رسول به راه افتاد . وقتی به حضور رسول اکرم ( ص ) رسید ، عظمت محضر پیامبر ( ص ) مانع از آن شد که سخنی بگوید ، تا اینکه رسول اکرم ( ص ) علت رجوع ایشان را جویا شد و حضرت علی ( ع ) با تکیه به فضایل و تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام فرمود : آیا صلاح می دانید که فاطمه را در عقد من درآورید ؟ پس از موافقت حضرت زهرا ( س ) آن حضرت به دامادی رسول اکرم ( ص ) نائل آمدند .

 

غدیر خم:


پیامبر ( ص ) بعد از اتمام مراسم حج در آخرین سال عمر پربرکتش در راه برگشت در محلی به نام غدیرخم در نزدیکی جحفه دستور توقف داد ، زیرا پیک وحی فرمان داده بود که پیامبر ( ص ) باید رسالتش را به اتمام ( 9 )برساند . پس از نماز ظهر پیامبر ( ص ) بر بالای منبری از جهاز شتران رفت و فرمود : ای مردم ! نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم درباره من چه فکر می کنید ؟ مردم گفتند : گواهی می دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ می کردی پیامبر فرمود : آیا شما گواهی نمی دهید که جز خدای یگانه ، خدایی نیست و محمد بنده خدا و پیامبر اوست ؟ مردم گفتند : آری ، گواهی می دهیم . سپس پیامبر ( ص ) دست حضرت علی ( ع ) را بالا گرفت و فرمود : ای مردم ! در نزد مؤمنان سزاوارتر از خودشان کیست ؟ مردم گفتند : خداوند و پیامبر او بهتر می دانند . سپس پیامبر فرموند : ای مردم ! هر کس من مولا و رهبر او هستم ، علی هم مولا و رهبر اوست . و این جمله را سه بار تکرار فرمودند . بعد مردم این انتخاب را به حضرت علی ( ع ) تبریک گفتند و با وی بیعت نمودند .

 

غدیر خم

 

حضرت علی ( ع ) بعد از رحلت رسول اکرم ( ص ):

 

پس از رحلت رسول اکرم ( ص ) به علت شرایط خاصی که بوجود آمده بود ، حضرت علی ( ع ) از صحنه اجتماع کناره گرفت و سکوت اختیار کرد. نه در جهادی شرکت می کرد و نه در اجتماع به طور رسمی سخن می گفت . شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردی و سازندگی افراد می پرداخت . فعالیتهای امام در این دوران به طور خلاصه اینگونه است :

1 - عبادت خدا آنهم در شان حضرت علی ( ع )

2 - تفسیر قرآن و حل مسائل دینی و فتوای حکم حوادثی که در طول 23سال زندگی پیامبر ( ص ) مشابه نداشت .

3 - پاسخ به پرسشهای دانشمندان ملل و شهرهای دیگر .

4 - بیان حکم بسیاری از رویدادهای نوظهور که در اسلام سابقه نداشت .

5 - حل مسائل هنگامی که دستگاه خلافت در مسائل سیاسی و پاره ای از مشکلات با بن بست روبرو می شد .

6 - تربیت و پرورش گروهی که از ضمیر پاک و روح آماده ، برای سیر و سلوک برخوردار هستند .

7 - کار و کوشش برای تامین زندگی بسیاری از بینوایان و درماندگان تا آنجا که با دست خویش باغ احداث می کرد و قنات استخراج می نمود و سپس آنها را در راه خدا وقف می نمود .

 

خلافت حضرت علی ( ع ):


در زمان خلافت حضرت علی ( ع ) جنگهای فراوانی رخ داد از جمله صفین ، جمل و نهروان که هر یک پیامدهای خاصی به دنبال داشت .

 

شهادت امام علی ( ع ):

 

بعد از جنگ نهروان و سرکوب خوارج برخی از خوارج از جمله عبدالرحمان بن ملجم مرادی ، و برک بن عبدالله تمیمی و عمروبن بکر تمیمی در یکی از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی ها و جنگهای داخلی را بررسی کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزی و برادرکشی حضرت علی ( ع ) و معاویه و عمروعاص است . و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند ، مسلمانان تکلیف خود را خواهنددانست . سپس با هم پیمان بستند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکی از سه نفر گردد . ابن ملجم متعهد قتل امام علی ( ع ) شد و در شب نوزدهم ماه رمضان همراه چند نفر در مسجد کوفه نشستند . آن شب حضرت علی ( ع ) در خانه دخترش مهمان بودند و از واقعه صبح با خبر بودند ، وقتی موضوع را با دخترش در میان نهاد ، ام کلثوم گفت : فردا جعده را به مسجد بفرستید . حضرت علی ( ع ) فرمود : از قضای الهی نمی توان گریخت . آنگاه کمربند خود را محکم بست و در حالی که این دو بیت را زمزمه می کرد عازم مسجد شد . کمر خود را برای مرگ محکم ببند ، زیرا مرگ تو را ملاقات خواهدکرد . و از مرگ ، آنگاه که به سرای تو درآید . جزع و فریاد مکن ابن ملجم ، در حالی که حضرت علی ( ع ) در سجده بودند ، ضربتی بر فرق مبارک خون از سر حضرتش در محراب جاری شد و محاسن آن حضرت وارد ساخت . شریفش را رنگین کرد . در این حال آن حضرت فرمود : فزت و رب الکعبه به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم سپس آیه 55سوره طه را تلاوت فرمود : شما را از خاک آفریدیم و در آن بازتان می گردانیم و بار دیگر از آن بیرونتان می آوریم . حضرت علی ( ع ) در واپسین لحظات زندگی نیز به فکر صلاح و سعادت مردم بود و به فرزندان و بستگان و تمام مسلمانان چنین وصیت فرمود : شما را به پرهیزکاری سفارش می کنم و به اینکه کارهای خود را منظم کنید و اینکه همواره در فکر اصلاح بین مسلمانان باشید . یتیمان را فراموش نکنید ، حقوق همسایگان را مراعات کنید . قرآن را برنامه ی عملی خود قرار دهید . نماز را بسیار گرامی بدارید که ستون دین شماست . حضرت علی ( ع ) در 21ماه رمضان به شهادت رسید و در نجف اشرف به خاک سپرده شد ، و مزارش میعادگاه عاشقان حق و حقیقت شد .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Farzad Moo

رابطه تعقل وتفکر وتذکر

دین مقدس اسلام برخلاف همه مذاهب ومسلک های اجتماعی موجود وگذشته مُصِراً پیروان خودرابه تعقل وتفکر دعوت می کند و در بسیاری از آیات قرآن کریم پس از باین یک آیه انسان رابه تفکر درآن فرا میخواند، آسمان ها وزمین ،طبیعت وحتی نفس انسان و ... از جمله مواردی هستند که خداوند انسانها رابه تفکر درآنها فرا می خواند. 
باتوجه به مفاهیم آیاتی از قرآن کریم که دراین رابطه است جای کمترین شک و تردیدی باقی نمی ماند که نیروی عقل وخرد آدمی از نظر قرآن یکی از سرچشمه های علم وآگاهی بشر و نیز یکی از ممیزات واقعی انسان از سایر موجودات خواهد بود؛ به همین علت ،نقش بسیار زیادی در ابعاد گوناگون شناخت حقیقی ودرنتیجه رسیدن به حق و واقعیت خواهد داشت؛ اهمیت این امر بدان حداست که حتی دربرخی از احادیث ملاک ثواب وعقاب انسان وبازخواست او در روز قیامت را میزان بهره مندی وبه کارگیری انسان از عقلش بیان نموده اند .عقل و تعقل و ذکر وتذکر رابطه تنگاتنگی با سعادت و هدایت انسان دارد که دراین مقاله به این موضوع واهمیت آن پرداخته می شود. 
 کلید واژه : عقل وتعقل ، ذکر و تذکر،آیات و روایات 
 ناشر : نورپرتال به نقل ازمجموعه مقالات 25 دوره مسابقات قرآن مرداد 87جلد چهارم (قرآن و نوآوری و شکوفائی)
معنای لغوی عقل وتعقل

بیشتر لغت شناسان لفظ «عقل» را در اصل از «عقال»که به معنای ریسمان و طنابی است که با آن پای شتر رامی بندند تااز حرکت باز ایستد و فرار نکند، می دانند و صاحب صحاح عقل را به معنی حجر و منع تفسیر کرده است واز طرفی چون درانسان نیرویی است که انسان را از ارتکاب ناشایست ها باز می دارد واو را از انجام کارهای زشت نهی می کند، از باب تشابه ، به این نیروی درونی «عقل» گویند. 
دقت وتوجه به موارد کاربردهای عقل نشان می دهد که مفهوم منع وبازداری در همه موارد وجود دارد. وبه همین جهت طریحی در مجمع البحرین می نویسد: عاقل کسی است که می تواند نفس خویش را کنترل کندواز هوی وهوس باز دارد_طریحی ،ج5 ص425 ذیل عقل) 
و راغب در مفردات خود علاوه بر معنای فوق می گوید: عقل عبارت است از استعداد ونیرویی است که برای دریافت و پذیرش علم مستعد می باشد و اضافه می کند که همچنین به دانش و علمی که به وسیله این استعداد نصیب انسان می شود عقل گویند. (راغب اصفهانی ،ص 354 ذیل عقل) 
اما در اصطلاح به اختصار باید گفت که عقل و تعقل آن فعالیت ذهنی است که روی مواد خام، از جهان طبیعت وانسان و روابط میان آن دو صورت گرفته و از جزئیات کلیات را انتزاع می کند واز مقدمات نتیجه به دست می آورد وهدف انتخاب می نماید وقوانین و اصول احراز شده را به موارد خود تطبیق می کند. (جعفری،محمدتقی،عقل وعاقل ومعقول،ص 39) 
به عبارت ساده تر استعداد درک وتشخیص صحیح امور ومقایسه و نتیجه گیری درست از آنها را عقل وبه کاربستن فرامین عقل را کار عاقلانه نامند و صاحب وبه کار گیرنده آنرا عاقل وخردمند خوانند. اما مقصود ازعقل در شرع مقدس اسلامی، یک نیرو ویا یک فعالیت روانی است که در راه وصول به هدف های منطقی در زندگی ایده آل مادی ومعنوی از آن بهره برداری می گردد و این بهره برداری عبارت است از انتخاب وسایل شایسته برای وصول به هدف های مزبور( جعفری ،محمدتقی،مقاله محمد خاتم پیامبران ج2 ص 273) 
وشاید کلام علی علیه السلام که فرمود: العقل مصلح کل امر عقل اصلاح کننده هر امری(1)است ونیز العقل یهدی و ینجی عقل هدایت می کند ونجات می بخشد(2)، بیانگر همین مطلب باشد همچنین امام صادق علیه السلام در پاسخ کسی که از حضرت معنای عقل را پرسید فرمودند: ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان عقل چیزی است که به وسیله آن خدا را بپرستند و بهشت را به دست آورند.(3) 

تعقل در آیات قرآن

لفظ عقل در قرآن مجید نیامده است اما افعالی که از این کلمه مشتق شده اند در چهل و نه جای قرآن ذکر شده اند22 بار یعقلون 24 بار تعقلون و عقلوه ویعقلها ونعقل هرکدام یک بار. می توان آنها را از نظر مضامین و کاربرد به چهاردسته کلی تقسیم نمود: 
1-آیاتی که مستقیما" انسان را به تعقل و تحریک و تشویق می کند تا با بهره وری از نتایج آن قدمی به سوی معرفت وکمال برداشته شود: 
«و سخر الکم الیل والنهار و الشمس و القمر والنجوم مسخرت بامره ان فی ذلک لایت لقوم یعقلون »،(نحل 12) خداوند شب وروز و خورشید وماه را برای شما مسخر نمودوکرات فضایی همه تحت فرمان اوست، این نظم و ترتیب برای انسانهایی که تعقل می کنند دلایلی دربردارد. 
مضمون این گروه آیات در جاهای دیگر قرآن از جمله بقره آیات 73،164 ،241 و سوره مومنون آیه 80 سوره رعد آیه 1 تا 4 و سوره جاثیه آیه 5 و ...آمده است. 
2-آیاتی که بیانگر ندامت و پشیمانی انسان در روز قیامت اند؛ زیرا که در دار دنیا از نیروی عقل خویش بهره نگرفته اند:وقالوا لو کنا نسمع اونعقل ما کنا فی اصحب السعیر(ملک 10) تبهکاران در قیامت گویند اگر حقیقت را می شنیدیم وتعقل می کردیم اهل عذاب وآتش نبودیم. 
3-آیاتی که توبیخ گر انسانهایی هستند که پس از درک حقیقت به وسیله عقل آن حقیقت را پوشانیده اند مانند افتطمعون ان یومنوا لکم وقد کان فریق منهم یسمعون کلم الله یرفونه من بعد ما عقلوه وهم یعلمون(بقره75) آنان که کلام خدا را می شنوند و سپس آنرا با اینکه تعقل کرده اند منحرف می سازند در حالی که می دانند کلام خدا حق است وبه آن خیانت می کنند. 
4-آیاتی که توبیخ وسرزنش کننده انسان هایی است که از این نعمت و نیروی عقل خویش استفاده نمی کنند که یقینا" دراین صورت از رسیدن و دریافت حق وحقیقت محروم خواهند بود: 
این شر الدوات عند الله الصم البکم الذین لایعقلون (انفال22) بدترین جانوران در نزد خداوند مردمی هستند که از شنیدن حق کر واز گفتن حق لال هستند کسانی که تعقل نمی کنند. 
مضمون آیات 65 سوره آل عمران ،32انعام،16یونس،51 هود وموارد متعدد دیگری نیز براین مطلب دلالت می کنند. 
5-همه آیاتی که کلماتی از قبیل تدبر،تفکر ،رحمت،حکمتی ،لب و ... درآن به کاررفته تایید ویا تفسیر وتوضیحی برآیات عقل اند؛(4)که حدود سیصد مورد را شامل خواهد شد. 
اما نکته قابل ذکر آن است که باتوجه به مفاهیم این آیات ، جای کمترین شک وتردیدی باقی نمی ماند که نیروی عقل وخرد آدمی از نظر قرآن یکی از سرچشمه های علم وآگاهی بشر و نیز یکی از ممیزات واقعی انسان از سایر موجودات خواهد بود، به همین علت ،نقش بسیار زیادی در ابعاد گوناگون شناخت حقیقی ودر نتیجه رسیدن به حق و واقعیت خواهد داشت. علامه طباطبایی در ذیل آیات والذین اجتنبوا الطغوت ان یعبدوها و انا بوا الی الله لهم البشری فبشر عباد. «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدهم الله و اولئک هم اولوا الالبب»(5)می فرمایند: صفت پیروی از بهترین قول ، خود هدایتی است الهیه و این هدایت عبارت است از طلب حق وآمادگی تمام برای پیروی از آن هر جا که یافت شود. همچنین اضافه می کند که از جمله و اولئک هم اولوا الالبب استفاده می شودکه عقل عبارت است از نیرویی که با آن به سوی حق راه یافته می شود ونشانه داشتن عقل پیروی از حق است و در تفسیر آیه «ومن یرغب عن مله ابرهم الا من سفه نفسه»(6)چنانچه از آیه استفاده می شود سفیه کسی است که دین خدا را پیروی نمی کند درنتیجه عاقل آن کسی است که از دین خداوند پیروی کند .(7)یقینا" کلام امام علی علیه السلام که فرموده «ثمره العقل لزوم الحق »(8)نتیجه عقل ملازمت وهمراهی با حق است ، ناظر برهمین معنا است. 

کارآیی عقل از نظر روایات

به منظور غنای بحث نمونه هایی از کارایی عقل از دیدگاه روایت را مورد تأمل و دقت قرار می دهیم.پس 

1.مرز جدایی انسان از حیوان

کمترکسی است که نداند شرط لازم برای پذیرش هرنوع مسئولیت شرعی واجتماعی ،برخورداری فرداز عقل سالم می باشد. به همین علت است که بر دوش دیوانگان و سفیهان هیچ تکلیف شرعی باز نمی شود وبرعهده بی خردان و کم خردان هیچ مسئولیت عرفی قرار داده نمی شودواین به سبب آن است که حفظ مقام خلیفه الهی وکرامت وشرافت ذاتی انسان در گرو عقل سلیم و بهره گیری شایسته از آن نعمت بی قیمت خدادادی است . لذا اگر فردی به هر سبب از نعمت عقل محروم ویا به هر دلیل ازبهره گیری صحیح آن بی نصیب گشت نه تنها همه شئون انسانیت خود را از دست داده و حتی گاهی لایق نام انسانی نیز نخواهد بود، چنانکه در روایت می خوانیم: 
خداوند فرشتگان را آفرید وعقل را در وجود آنها قرار داد وحیوانات را خلق کرد و شهوت را درآنها به کار گمارد وانسان را آفرید و در او عقل و شهوت نهاد پس هرکسی که عقلش برشهوتش پیروز شود از فرشتگان بالاتر و والاتر رود و هرکس که شهوت وی بر عقل او غلبه یافت از حیوانات پست تر است .(9) 

2.عقل تکیه گاه ایمان

دین مقدس اسلام برخلاف همه مذاهب و مسلک های اجتماعی موجود و گذشته مصرا" از پیروان خودمی خواهد وحتی آنان را موظف می داند که اصول دین ومکتب خود را با اتکا به عقل و روش عقلانی بپذیرند یعنی برهر فرد مسلمان واجب است که با تکیه بر عقل و خرد به اصول و مبانی اعتقادی خودمعتقد گردد وگرنه پایه معتقداش سست وکم ارزش و چه بسا بی ارزش خواهد بود. 
قال رسول الله صلی الله علیه واله : «انما یدرک الخیر کله بالعقل ولادین لمن لاعقل له»(10)؛پیامبراکرم صلی الله علیه واله فرمود:همانا تمام خیرها وخوبی ها به وسیله عقل حاصل می شود وکسی که عقل ندارد دین ندارد. همچنین ازامام صادق علیه السلام نثل شده که فرمودند: «من کان عاقلا کان له دینا" و من کان له دین دخل الجنه»(11)؛ هرکس که عاقل باشد دیندار است وهرکس دیندار باشد به بهشت می رود. 
امام علی علیه السلام فرمودند: جبرئیل بر آدم علیه السلام فرود آمد وگفت :ای آدم!من مأمورم که تو را درمیان سه چیز مخیر سازم تا یکی را برگزینی ودوتای دیگر را رها سازی. آدم پرسید که آن سه چیز چیست؟ جبرئیل جواب داد عقل وحیا ودین آدم علیه السلام گفت: عقل را برگزیدم .پس جبرئیل به حیاء و دین گفت شما هر دو برگردید، پاسخ دادند که ای جبرئیل ما مأموریم که همراه عقل باشیم؛ هرکجا که باشد.(12) 
به فرموده علامه: بنای عقل برای ایمان تاحدی است که حتی خداوند در قرآن کریم حتی در یک آیه هم بندگان را امر نفرموده که نفهمیده به قرآن ویا به هرچیزی که از جانب اوست ایمان آورند، یا راهی را کورکورانه بپیمایند،حتی قوانین و احکامی که برای بندگان خود وضع کرده و عقل بشری به تفصیل ملاک های آنها رادرک نمی کند نیز به چیزهایی که در مجرای احتیاجات قرار دارد علت آورده است.مانند همانا نماز از بدکاری ومنکرات جلوگیری می کند و یاد خدا بزرگتر است: ان الصلوه تنهی عن الفحشاء والمنکر ولذکر الله اکبر والله یعلم ما تصنعون (عنکبوت 45) و موارددیگر.(13) 

3.عقل ،پیامبر درونی

در بحث های معارف و اخلاق نوشته ایم که انسان موجودی کمال جو سعادت طلب ودرعین حال آزاد ومختاراست و وظیفه دارد که با استفاده صحیح از نعمت آزادی به سازندگی ابعاد شخصیت خویش بپردازد اما بدون تردیدزندگی وپیمودن راه کمال وسعادت برای هیچ کسی بدون هادی و راهنما امکان ندارد و مقدورهم نیست ،همچنین باید بدانیم که این راهنمای سعادت ونیک بختی یا درونی است یا بیرونی، درونی را عقل وبیرونی را پیامبر یا امام نامندک 
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به هشام بن حکم فرمود: «یا هشام ان الله علی الناس حجتین حجه ظاهره وحجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه واما الباطنه فالعقول»(14)؛ خداوند را دربین مردم دو حجت و راهنما است ،یکی آشکار و دیگری پنهان، حجت و راهنمای ظاهری خداوند رسولان و انبیا و امامان هستند وراهنمای باطنی خداوند ،عقل های مردم است. 
همچنین امام صادق علیه السلام فرمود: «حجه الله علی العباد النبی والحجه فیما بین العباد و بین الله العقل»(15)؛حجت خداوند برمردم پیامبر است وحجت بین مردم و خداوند عقل است. امیر مومنان علی علیه السلام نیز فرمودند: «العقل رسول الحق»(16)؛ عقل رسول و فرستاده حضرت حق است. 
گفتنی است که چون پیامبران الهی عهده دار تربیت انسان ها وهادیان واقعی بشر به سوی کمال مطلق اند، طبیعی است که خود باید از حد اعلای رشد عقلی برخوردار باشند تا تلاش خستگی ناپذیر وراهنمایی و رهنمودشان به نحو مطلوب ثمره نیکو وارزشمندش را به بار آورد،چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: «ولابعث الله نبیا" و رسولا" حتی یستکمل العقل ویکون عقله افضل من جمیع عقول امته»(17)، هیچ پیغمبری از طرف خداوند به رسالت یا نبوت مبعوث نشد مگر آنکه واجدعقل کامل بود به حدی که عقل وی بر عقول جمیع امتش برتری داشت. 

4.تلازم عقل و شرع

دربین افراد مسلمان کمتر فرد مکلف و آشنای به تکلیف را می توان یافت که کلمه اجتهاد و مجتهد را نشنیده باشد و با معنای آن آشنا نباشد، اجتهاد،نهایت تلاش و کوششی است که یک فقیه برای فهم واستنباط احکام فرعی اسلام ،برمبنای منابع و ادله چهارگانه فقهی یعنی کتاب (قرآن مجید) و سنت (فعل وقول و تقریر معصوم) واجماع وعقل انجام می دهد. بنابراین عقل یکی از منابع اصلی فقه است که مجتهد با تکیه برآن بسیاری از احکام اسلامی را به دست می آورد و در اختیار کسانی که قدرت استنباط احکام را ندارند قرار می دهد. 
اینجاست که عقل با قرآن وسنت همراه می شود ومقام والای آن در کشف احکام روشن می گردد و به همین سبب واعتبار خواهد بودکه بزگان و صاحب نظران در علم اصول تلازم عقل وشرع را مطرح می کنندودر تلازم و همراهی این دو منبع قاعده واصل زیر را می آورند که : 
کلما حکم به العقل حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع حکم به العقل ؛ هرکجا و هر وقت که عقل براساس معیارهای واقعی خود حمی را تشخیص دهد وفرماین را صادر کند شرع مقدس بران صحه می گذارد ومی پذیرد و متقابلا" هرزمان که شرع مقدس ،حم وفرمانی داشته باشد عقل صد درصد با آن موافق است وآنرا پذیرا می گردد. توضیح و تفصیل مطلب را در کتابهای اصولی جستجو نمایید. 

5.عقل ملاک مسئولیت و میزان ثواب وعقاب

امام باقر علیه السلام فرمودند: «انما یداق الله العباد فی الحساب یوم القیامه علی قدر ما اتاهم من العقول فی الدنیا»(18)؛ خداوند به وقت حساب در روز قیامت بندگان را به اندازه عقلی که در دنیا به آنان عنایت کرده است مورد بازخواست و خرده گیری قرار می دهد. 
اسحاق بن عمار گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم قربانت گردم من همسایه ای دارم که بسیار نماز می خواند وبسیار صدقه می دهدوبسیار هم به حج می ورد وآدم بدی هم نیست .حضرت فرمود: ای اسحاق عقل و خردش چگونه است. گفتم : قربانت عقل وخرد چندانی نداردفرمود: این کارها مقام او را بالا نمی برد.(19) 
امام باقر علیه السلام فرمود: چون خداوندعقل را آفرید به او فرمود پیش بیا، پیش آمد، بعد فرمود عقب برو، عقب رفت ، آنگاه خداوند فرمود به عزت وجلال خودم سوگند که خلقی را بهتر از تو نیافریدم ، فقط تو را فرمان دهم وتنها ترا نهی کنم ( به اعتبار تو) وتورا ملاک ثواب وکیفر قرار خواهم داد.(20) 

6.عقل و روابط اجتماعی

انسان موجودی اجتماعی است که پرورش اکثر استعدادهای درونیش رهین زندگی جمعی وبعد اجتماعی اوست یعنی تکلم وسخن گفتن طرز برخورد و معاشرت با افراد خانواده واجتماع ودوستان و دشمنان ونیز همبستگی با گروه ها واحزاب و ملل واقوام دیگر وهمچنین نحوه تعاون وتفاهم وهمکاری و همگامی وهمفکری با دیگران، چگونگی بروز احساسات و عواطف وموافقت ها ومخالفت ها و ... همگی وابسته به جنبه زندگی گروهی انسان است که باید با استفاده نیکو از امکانات بیرونی وبرنامه های تربیتی حساب شده به پرورش آنها اقدام گردد. همچنین باید اضافه نمودکه بعداجتماعی سهم عمده ای در تقویت قدرت تفکر واستدلال و دانش افزایی وکسب تجربه ها ومهارت ها خواهد داشت. 
اما آنچه قابل انکار برای هیچ پژوهشگری نیست این است که بعد عقلایی انسان در کنترل ورشد واقعی وشکوفا سازی جنبه اجتماعی بشر مهمترین نقش را برعهده دارد لذا بر برنامه ریزان ومعلمان و مربیان آگاه و دلسوز لازم است تا برنامه تنظیمی وروش های تربیتی وعملی را با جنبه عقلایی سازش داده و هماهنگ سازند وبه منظور بازیابی بهتر از ثمره تلاش ها وکوشش ها ونیز موفقیت بیشتر ، رهنمودهای گرانقدرپیشوایان مذهب را سرلوحه کار خویش قرار دهند.نمونه ای از این رهنمودها در زیر آمده است: 
پیامبراکرمصلی الله علیه واله فرمودند: «راس العقل بعدالدین التودد الی الناس واصطناع الخیر الی کل بر وفاجر»(21)؛ پس از ایمان به خدا سرآمد تمام اعمال عاقلانه بشر دوستی و نیکی به همه مردم است ، خواه خوب و درستکار باشد و یا فاسق و گناهکار. 
همچنین ایشان در حدیثی دیگر فرمودند: «راس العقل بعدالایمان بالله مداره الناس فی غیرترک حق»(22)؛ بعد از ایمان به خداوند سرآمدهمه کارهای عاقلانه مدار نمودن با مردم است بدون آنکه حقی ترک وپایمال شود. 
امام علی علیه السلام فرمودند: «التودد الی الناس راس العقل»(23)؛ ریشه خردمندی اظهار دوستی ومحبت نسبت به مردم است. 
و دربیانی دیگر فرودند: «العقل حیث کان الف و مالوف»(24)؛ هرکجا عقل باشد مایه الفت وهمبستگی همه جانبه است (نقل به معنا)همچنین از ایشان روایت شده که فرمودند: «ثمره العقل مداراه الناس»(25)؛میوه ونتیجه داشتن عقل ،برخورد مدارا بامردم است. 

7.عقل ، عامل تعدیل غرایز وعواطف

یکی از ابعاد شخصیت انسان - که هرکس وظیفه دارد که به رشد صحیح آن بپردازد بعد عاطفی است یعنی هرانسانی به طور فطری وطبیعی از غرایزی چون حب ذات ریاست طلبی، مال ومقام دوستی، شهوت و غضب و ...و عواطفی همچون نوع دوستی ،محبت به دیگران ،علاقه به زن وفرزند، ترحم به ضعیفان و زیردستان و ... برخوردار است که همگی آنها فی حد ذاته و به نوبه خودنیکو و مفید و حتی لازمه زندگی انسانی است ، لذا باید به نحو شایسته پرورش یابند و ارضا شوند . اما مسأله مهم و وظیفه ومسئولیت سنگینی که هر انسانی بر عهده دارد آن است که جا ومکان به کار بردن غرایز و عواطف و نحوه به کاربستن و نیز میزان ظهور و بروز آنها را به خوبی بشناسد تا آنها از راه تعادل خارج نشوند و بر اثر افراط و تفریط انسان را به زبونی و خواری وهلاکت نکشانند و دراین وادی یکی از عوامل بسیار موثر که می تواند بشر را یاری و او را از خطرات نجات بخشند عقل اوست. 
قال علی علیه السلام «العقل الکامل قاهر للطبع السوء»(26)؛ امام علی علی السلام فرمودند: عقلی که به مرحله کمال رسیده است می تواند طبیعت بد وغرایز تندرو را سرکوب کند. 
همچنین فرمودند: «العاقل من یملک نفسه اذا غضب و اذا رغب و اذا رهب.»(27)عاقل کسی است که درهنگام خشم ونیز در وقت تمایل و علاقه مندی به چیزی وهمچنین به وقت ترس از چیزی بر نفس خود مالک و غالب باشد. 
عن علی علیه السلام: «من علامات العقل العمل بسنه العدل»(28)؛ اما علی علیه السلام فرمودند: از نشانه های عقل به کاربستن روش عادلانه (درکارها) است. 
قال علی علیه السلام : «النفوس طلقه لکن ایدی العقول تمسک اعنتها عن النحوس»(29)؛ وباز حضرت امیر علیه السلام فرمودند: نفس سرکش آدمی رها و خودسر است ولی دست نیرومند عقل به شدت زمامش را می کشد و از اعمالی که مایه نحوست و بدبختی است بازش می دارد. 

8.عقل سنگ زیربنای علم و تجربه و نوآوری

اعتقاد ما برآن است که نه تنها اندیشمندان بلکه حتی عموم انسان های معمولی ومتعارف به خوبی واقف اند که بخشی از معلومات و آگاهی های خود را از راه آموختن وبخشی از معرفت های خویش را از طریق تجربه به دست می آورند. اما آنچه دراین وادی قابل دقت ودانستن است آنکه روایات اسلامی به طور صریح وآشکار اعلام می نمایند که هم علم وهم تجربه متکی به نیروی عقل اند؛ یعنی سنگ زیر بنای علم وتجربه نیروی خرد آدمی است که به طور طبیعی و رایگان خدایش به او عنایت و بدو سرافراز و مفتخرش کرده است . بی تردید افزایش و ابتکار و باروری علم و دانش وتجلی ونمود تجربه ومهارت هرکس به میزان قابل توجهی به توانمندی نیروی عقل ونحوه به کاربردن و استفاده صحیح از آن گوهر پربها خواهد داشت، هم چنان که این حقیقت و واقعیت را با بیان های مختلف در کلام مولای متقیان، حضرت علی علیه السلام می بینیم که فرمود: عقل بر دو قسم است یکی عقلی که به طور طبیعی نصیب بشر می شود و دیگری عقلی که از راه شنیدن سخنان دیگران وفراگرفتن معلومات این وآن عاید آدمی می گردد؛ ولی برا ی کسی که عقل طبیعی وسالم ندارد شنیدن مقالات وسخنان علمی سودبخش نیست مانند کسی که چشمش نابینا است ونمی تواند از پرتو نور آفتاب استفاده کند و چیزی را ببیند.(30) 
و فرمودند: «العقل عقلان عقل الطبع وعقل التجربه وکلاهما یودی الی المنفعه و الموثوق به صاحب العقل والدین »(31)؛ عقل بر دو نوع است عقل طبیعی و عقل تجربی وهر دوتای آنها به سودانسان می انجامد وکسی مورد وثوق و اعتماد است که دارای عقل ودین باشد وباز فرمودند: «عقول الفضلاء فی اطراف اقلامها.»(32)عقل های فضلا ودانشمندان دراطراف نیش قلم هایشان دور می زند. همچنین فرمودند: عقل ها پیشوایان افکارند وافکار پیشوایان عواطف و عواطف پیشوایان حواس و حواس پیشوایان اعضا؛ (به اینترتیب اعضای انسان برحواس او تکیه می کنند وحواس او از عواطف او کمک می گیرند وعواطفش برافکار تکیه می کند وافکار بر عقل ها)(33) 

تفکر چیست؟

در مجمع البحرین آمده است که التفکر التأمل(34)تفکر یعنی تامل و دقت در کار وراغب در کتاب مفردات استعداد دریافت علم وآگاهی را علم می نامند وتفکر را به تلاش وحرکت این استعداد برا ی دریافت علم وآگاهی در زیر نظر عقل معنا می کند.(35)همچنین یکی ازمعناهایی که درکتب منطق برای فکر دکر کرده اند آن است که الفکر ترتیب امور معلومه للتادی الی مجهول، یعنی فکر عبارت است از مرتب ساختن امور معلوم برای کشف مجهول(36)ودر تفسیر المیزان می خوانیم که قرآن کریم عقول را به استعمال چیزی که در فطرت آن جا دارد و در رفتن راهی که به حسب طبع خود میشناسد والفت دارددعوت می کند وآن همان ترتیب مطالب معلوم برای کشف مجهولات است وآنچه که فطری عقول است این است که برای به دست آوردن معلومات واقعی مقدماتی تحقیقی ویقینی ترتیب دهد.(37) 
به هرحال ا زمجموع همه اینها می توان نتیجه گرفت که تفکر جلوه ای از تعقل ویا ثمره ای ازآن است که ما رابه تأمل وبررسی عمیق امور وا می د ارد تا از آنها نتیجه مطلوب ومعقول به دست آوریم وسرانجام به فلاح و رستگاری که نهایت درجه خواسته وسعادت انسان است برسیم وشاید از اینکه درقرآن کریم بیش از سیصد مورد انسان را به تفکر ،تعقل، تذکر ؛ تدبر ،تفقه و ... فرا می خواند همین هدف را دنبال می کند. 

قرآن وتفکر

موضوع تفکرو اندیشیدن از جمله موضوعات بسیار مهمی است که قرآن کریم برآن تأکید داشته و این بحث را تقریبا" در 18 آیه مطرح می کند. 
ازجمله فرماید: اولم یتفکروا ما بصاحبهم من جنه ان هو ا لا نذیر مبین ؛ (اعراف آیه 184) آیا این مشرکان فکر نکردند که صاحب آنان (پیامبر) به هیچ وجه جنونی دراو نیست اونیست مگر انذار دهنده آشکار. 
همچنین درآیاتی پس از شمردن برخی از نعمت های که خداوند در اختیار بشر قرار داده وآن ها را نشانه ای از آثار قدرت الهی دانسته می فرماید:... ان فی ذلک لایه لقوم یتفکرون (نحل آیه 11 و 69)همانا درآن نشانه قدرت خدا برای مردمی که تفکر می کنند وجود دارد و یا می فرماید: ... کذلک یبین الله لکم الایت لعلکم تفکرون ؛ (بقره آیه 219 و266) این چنین خداوند نشانه های خود را برای شما بیان می کند شاید در کارهای خود بیاندیشید. 
درآیه ای دیگر می فرماید: ... افلا تتفکرون ؛(انعام آیه 50) آیا فرک نمی کنید! و یا می فرماید:اولم یتفکروا فی انفسهم ،(روم آیه 8 ،اعراف 184) آیا درخودشان نیاندیشیده اند. 
ویا می فرماید: ...لعلهم یتفکرون ؛(اعراف آیه 176 ؛نحل 44 و69؛حشر21) شاید بیاندیشند. 
وجالب آنکه در آیه 46 سوره سبأ متعلق تفکر محذوف است که خود دلیل بر مطلق بودن وعموم بودن تفکر می باشد. یعنی تفکر درهمه چیز و در همه امور زندگی اعم از مادی یا معنوی دنیوی یا اخروی کوچک یا بزرگ و...(مکارم شیرازی ؛ الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل ،ج10 ؛ص584) 

پرورش نیروی تفکر وابتکار و نوآوری

زیست با ارزش: یکی از امتیازات اصلی زندگی انسان برسایر حیوانات آن است که زندگی انسان یک زندگی فکری است ،یعنی زیستن انسان زیست متکی بر فکر است وبه طور مسلم هرچه فکر صحیح تر ونیرومند تر ومستقیم تر باشد، زندگی بهتر و نیکوتر و از استقامت بیشتری برخوردار خواهد بود. بنابراین زیست باارزش وقتی است که مبتنی بر فکر با ارزش باشد وخدای متعال نیز در کتاب مقدس قرآن با راه های مختلف وروش های گوناگون همین مطلب را تذکر فرموده است. 

علم وتعلم ، عقل و تعقل

درابتدا لازم است که دو مطلب از یکدیگر تفکیک و جدا شود، علم (تعلیم) و تعلم از عقل و تعقل. علم همان آموزش دادن وتعلیم است ودر تعلیم ، متعلم فقط فراگیرنده است ومغز متعلم به منزله انباری است که یک سلسله معلومات درآن ریخته می شود، ولی این مقدار در آموزش کافی نیست ونباید هدف آموزش فقط همین باشد بلکه باید هدف بسی بالاتر و والاتر باشد ومعلم باید و حتی وظیفه دارد که نیروی فکری متعلم را پرورش دهد واورا به سوی استقلال در اندیشیدن رهنمون گردد وقوه ابتکار او رازنده و توانمند سازد.(38) 
بنابراین آنجا که در مقابل علم وتعلم از عقل وتعقل ویا فکر و تفکر سخنی به میان می آید ویا از آنها بحث و تجزیه وتحلیلی می شود نظر وهدف همان دخالت رشد عقلانی و استقلال فکری است که بر اساتید فن واجب است که ارزش حقیقی آنرا دریابند وبا به کار بردن آن در آموزش هیا خویش بهای لازم آنرا بپردازند واگر معلمی از رشد فکری وعقلانی متعلمین غفلت ورزد وتنها به این اندازه قانع شود که مطالب ونکایت را قالبی به افراد تحت تعلیم خود آموزش دهد وآنگاه همان آموخته شده ها را طوطی وار از آنان بخواهد خیانتی بس بزرگ، هم به افراد هم به آموزش وپرورش وهم به جامعه اسلام و مسلمین و بشریت نموده است. زیرا اگرچه با به کاربستن این روش وسیله تقویت نیروی حافظه متعلمین را فراهم کرده اما متقابلا" قدرت تکفر وخلاقیت آنان را تضعیف نموده است .دردین مقدس اسلام هم به مسأله تعلیم وتعلم وهم به مسأله تفکر و تعقل عنایت و توجه شده است وهر دوی آنها راعبادت می داندوبرا یهرکدام ارزشی فوقا لعاده قائل است اما در مقام مقایسه مسلما" تفکر و تعقل را برتعلیم وتعلم مقدم می شمارد. به فرموده علی علیه السلام :«فضل فکر وفهم انجع من فضل تکرار و دراسه»(39)؛ ارزش وفضیلت اندیشیدن وفهمیدن سودمندتر از ارزش و فضیلت تکرار کردن وگفت وشنود می باشد وباز می فرمایند: «علیکم بالدرایات لا بالروایات»(40)؛ برشما لازم است به فهم ودرک مطالب نه فقط نقل وبیان آنها. 
همچنین موضوع آنگاه آشکارتر وواضح تر می گردد واهمیتش روشن تر می شود که به دقت درآیات وروایات مربوطه تدبری گردد واین نتیجه را به دست آورد که از نظر اسلام علم به معنای واقعی آن علمی است که با تفکر و تعقل همراه باشد وآنگاه علمی متناسب با خود را به دنبال آورد؛ همچنان که این معنا از حدیث مفصل و معروف عقل که از امام هفتم رسید ه است کاملا قابل درک است که فرمودند: 
«یا هشام نصب الحق لطاعه الله ولانجاه الا بالطاعه والطاعت بالعلم والعلم بالتعلم والتعلم بالعقل یعتقد و لاعلم الامن عالم ربانی ومعرفه العلم بالعقل؛»(41) 
ای هشام حق را برپا داشته اند برای فرمان بردن از خدا نجات ورستگاری نیست مگر به طاعت وطاعت به وسیله علم است وعلم نیازمند به آموزش است و آموختن وابسته به عقل می باشد وعلم منحصر به عالم ربانی و الهی است ودرک وفهم علم به تعقل است. 
همچنین اگر در سرزنش وتوبیخ عالمان بی عمل آیات و نیز روایات بسیار فراوانی رسیده- تا آنجا که نه تنها آنان را عالم نمی دانند که جاهلشان می خوانند- باز از همین باب است .امام صادق علیه السلام فرمودند: «من لم یصدق فعله قوله فلیس بعالم»(42)،کسی که کردارش گفتارش را تأیید وتصدیق نکند عالم و دانشمند نیست. 
وامام علی علیه السلام فرمودند: «کفی بالعالم جهلا" ان ینافی علمه عمله»(43)؛ بر نادانی صاحب علم همین قدر بس که علمش مخالف با عملش باشد. 
در تأیید این مطلب شاید ذکر این نکته خالی از لطف نباشد که درعرف عام تقریبا همیشه ودر همه جا نقطه مقابل علم را جهل می دانند اما روایات زیادی جهل را ضد عقل معرفی فرموده اند .مثلا" حضرت رضا علیه السلام فرمودند: «صدیق کل امرء عقله وعدوه جهله .»(44)دوست هر فردی خرد وعقل اوست و دشمنش جهل و نادانی اوست. 
وباز شاید به همین خاطر باشد که مرحوم کلینی(ره) دراصول کافی کتاب عقل وجهل را عنوان فصل قرار داده است نه کتاب علم وجهل. 
البته از یاد نبرده ایم که زیربنا و شالوده فکر و تعقل تعلیم وتعلم می باشد و هیچ تفکری وتعقلی بدون تعلیم و تعلم قبلی ممکن نیست؛اما پس از حصول و کسب معلومات مقدماتی ارج وبهای واقعی با تعقل و تفکر است که ثمره دقت در حدیث زیر بازگو کننده این حقیقت می باشد: 
قال الصادق عن الیه علیهما السلام : «یا بنی اعرف منازل الشیعه علی قدر روایتهم ومعرفتهم فان المعرفه هی الدرایه للروایه وبالدرایه للروایات یعلو المومن الی اقصی درجات الایمان»(45)؛ امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمود: ای فرزندم مقام ومنزل شیعیان را به اندازه روایاتی که می دانند و به مقدار معرفت آنها بشناس، پس همانا معرفت حقیقی فهم و شناخت روایات است وبه وسیله شناخت وفهم روایات مومن به اعلادرجه ایمان،بالا خواهدرفت. 
بنابراین به هر بشری به اعتبارانسانیت خویش وبر هر مسلمان ومومنی به خاطر ایمان ورهنمودهای دینش واجب است که به نقادی آموخته ها بنشیندیعنی هرانچه را که می خواند ویا می شنود به محل عقل وفکر بزند و با معیار اندیشه ومنطق بسنجد یافته های حق وصحیح و معقول ومنطقی را علم داند و به کار بندد و بقیه را فرو نهد ورهایش کند وبدین ترتیب چون به الطاف وتوفیق خداوند ی وکوشش شخصی نهمت و روحیه نقادی سخن وانتخاب احسن نصیب وی گشت بی تردید نشانه رشد فکری خویش به حساب آورد و خود را بشار یافته از سوی خدای خویش بداند ، که امام هفتم علیه السلام فرمود: 
یا هشام ان الله تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: ... فبشر عباد. الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدهم الله واولئک هم اولوا الالبب، (زمر18-17) ای هشام به راستی خدای تبارک وتعالی اهل اندیشه وصاحبان خرد را در کتاب خود مژده و بشارت داده است آنچنان که فرمود: بشارت بده بندگان را آنان که سخن را استماع می کنند و بهترین آنرا انتخاب و پیروی می نمایند چنین کسانی هستند که خداوند آنها را هدایت کرده واینان به راستی صاحبان عقل هستند. 
شایان ذکر است که درایجاد وتقویت روحیه نقادی در متعلمین نه تنها اساتید ومربیان نقش مهم و اساسی خواهند داشت بلکه چون عهده دار پرورش فکری افرادند وظیفه و مسئولیتی خطیر وبسیار سنگین برعهده دارند؛ تا آن حد که باید آنچنان متعلمین خود را آموزش و پرورش دهند وخصلت نقادی مطلب را در آنان بپرورانند که به هیچ سخن ناحق اعتنایی نکنند اگرچه گوینده اش آن را با آب وتاب بیان کند و حتی چهره و ظاهری حق نما داشته باشد و متقابلا" پذیرنده حق باشند هرچند گوینده آن خود اهل حق نباش .چنانکه در روایات اسلامی از حضرت مسیح علیه السلام نقل شده که فرمود: 
«خذوا الحق من اهل الباطل ولاتأخذو الباطل من اهل الحق وکونوا نقاد الکلام»(46)؛ حق را بگیرید و بپذیرید ولو از اهل باطل اما باطل را هرگز نگیرید و نپذیرید ولو ازاهل حق خودتان نقاد سخن و سخن شناس باشید. 

تحلیلی حکیمانه از استاد شهید

این مسأله که رشد شخصیت فکری وعقلانی باید در افراد و در جامعه پیدا بشود- یعنی قوه تجزیه و تحلیل مسائل بالا برود- یک مطلب اساسی است .اصلا" من به کسانی که خیلی معلم واستاد دیده اند واین را مایه افتخار خویش می شمرند، اعتقادی ندارم مثلا" می گویند فلان عالم سی سال به درس مرحوم نائینی رفته وبیست وپنج سال در درس آقا ضیاء حاضر شده است ، من می گویم کسی پنجاه و پنج سال عمر خود را یکسره صرف آموختن وتحصیل می ماید دیگر مجال فکرکردن ندارد! تمام نیرویش وعمرش به گرفتن گذشته است فرصت وتوانی برایش باقی نمانده تا خود به مطلبی برسد... 
بلی از نظر اسلام ت علیم وتعلم عبادت است وهمین طور تفکر عبادت است اما آنچه در باب تفکر آمده است بیشتر از آن است که درباب تعلم ذکر شده است. مثلا" افضل العباده التفکر ، برترین عبادت ها تفکر است یا لاعباده کالتفکر، هیچ عبادتی مانند تفکر نیست یا کان اکثر عباده ابی ذر التفکر ، بیشترین عبادت ابوذر فکر کردن بود و... 
به منظور جلوگیری از طولانی شدن سخن به همین مقدار بسنده می شود و احادیث زیر حسن ختام این قسمت خواهد بود. 
1-قال عیل علیه السلام «اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعایه لاعقل روایه فان رواه العلم کثیر و رعاته قلیل»(47)، اخباری که می شنوید پیرامون آن تفکر کنید، تفکر برای عمل نه فقط برای نقل زیرا راویان علم بسیارند و عمل کنندگان به آن کم. 
2-عنه علیه السلام: «علیک بالفکر فانه رشد من الضلال و مصلح الاعمال»(48)،بر تو باد اندیشیدن زیرا فکر راه رشد وکمال را از راه گمراهی وضلالت نشان می دهد وکارها را اصلاح می کند. 
3- عن حسن بن علی علیه السلام : «علیکم بالفکر فانه حیاه قلب البصیر»(49)، اندیشه کنید زیرا اندیشیدن وسیله زنده بودن قلب و دل افراد آگاه و بصیر است. 
4- عن علی علیه السلام : «من اکثر الفکر فیما یعلم اتقن علمه وفهم ما لم یکن یفهم»(50)؛ کسی که درباره آنچه می داند زیاد فکر کند وتأمل نماید علمش را محکم و استوار نموده و آنچه را نفهمیده بود می فهمد. 
5- عن ابی عبدالله علیه السلام:انه قال حدیث تدریه خیر من الف ترویه ولا یکون الرجل منکم حتی تعرف معاریض کلامنا، (فلسفی، محمدتقی، الحدیث ،ج 1،ص 327) امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی یک حدیث از معارف اسلامی رابه خوبی بفهمد وعمق علمی آنرا به درستی درک کند بهتر ازآن است که هزار حدیث را درحافظه خود بسپارد وآنها رانقل کندو پیروان مکتب اهل بیت به مقام فقاهت نایل نمی شوند مگر آنکه نظرات ائمه علیهم السلام را درک کنند وبه جهات مختلف احادیث متوجه باشند. 

ذکر و تذکر

ذکر: در مفردات راغب چند معنا برای ذکر دیده می شود. از جمله می خوانیم که ذکر حالت نفسانی است که به انسان امکان می دهد تا آگاهی و معرفت های به دست آورده خود را حفظ و نگهداری کند. بدین ترتیب ذکر معادل حفظ است اما با این تفاوت که ذکر اندوخته های علمی را به وقت نیاز به صحنه ذهن حاضر میکند واین معنا را گاهی با قلب وگاهی با زبان انجام می دهد لذا گفته اند که ذکر بر دو قسم است قلبی وزبانی و هرکدام از آنها باز بر دو قسم اند یکی ذکر از فراموش شده ها و دیگری ذکر بدون فراموشی وبه منظور ادامه حفظ برای هر قسم از آنها نیز آیاتی را به استشهاد می آورد( راغب اصفهانی، ص 181 ، ذیل فکر) تذکر نیز همان معنای ذکر رادارد. 
آیات پرشماری از قرآن مجید حاوی واژه های هم خانواده این کلمه می باشند و حتی بیش از تعقل و تفکر وپیام های این آیات همان پیام های آیات تعقل وتفکر است ، لذا نتایجی که از این آیات به دست می آید همان نتایجی است که ازآن آیات حاصل می شود. برای نمونه برخی از این آیات را شاهد مثال قرار می دهیم. 

توحید

-(خداوند) از آن آب باران برای شما بر درختان زیتون وخرما وانگور وهر گونه میوه های دیگر برویانید... 
... ان فی ذلک لایه لقوم یتفکرون ، که درآنها آیه و نشانه قدرت الهی برای مردمانی است که فکر می کنند. 
- و (خداوند) برای شما شب و روز وماه وخورشید و ستارگان را مسخر ساخت وبه فرمان او مسخرند... 
ان فی ذلک لایت لقوم یعقلون ،و دراین کار آیه ونشانه های قدرت خدا برای مردمی که تعقل می کنند وجود دارد. 
-و(خداوند)آنچه را در زمین برای شما آفرید در اشکال و رنگارنگ گوناگون است... 
ان فی ذلک لایه لقوم یذکرون ،(نحل 13-11) دراین کار نشانه توانایی خداوند برای مردمانی که متذکرند خواهد بود. 
دقت درآیات سه گانه برخی از نعمت هایی که پروردگار منان برای انسان خلق کرده ودر اختیار وی نهاده است برمی شمرد وبرآنها نام آیه وآیات (نشانه ونشانه ها) الهی می نهد و درک این حقیقت را مربوط به متفکران ، خردمندان ومتذکران می داند. 

معاد

-و دنیا جز بازیچه کودکان وهوسرانی بی خردان نیست ویقینا" سرای دیگر وقیامت برا ی اهل تقوی نیکوتراست. 
افلاتعقلون (انعام 32)آیا دراین گفتار تعقل نمی کنید. 
-به یقین درخلقت آسمان ها وزمین ورفت وآمد شب وروز دلایلی روشن برخردمندان ( بروجود خدا) است .آنان که خدا را درهر حالت یاد می کنند (یذکرون الله) ایستاده ونشسته و خفته وپیوسته در خلقت آسمان وزمین فکر می کنند (یتفکرون ) و می گویند پروردگارا این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدی تو پاک و منزهی پس ما را به لطف خوداز کیفر دوزخ دورنگه دارد. 
ان فی خلق السموات والارض و اختلف الیل والنهار لایت لاولی الالبب. الذین یذکرون الله فیما وقعودا" وعلی جنوبهم ویتفکرون فی خلق السموت و الارض ربنا ماخلقت هذا بطلا" سبحنک فقنا عذاب النار ،(آل عمران 190-191) 
-اوخدایی است که بادها را با بشارت باران رحمت خویش از پیش می فرستد تا باد ابرهای سنگین را بردارد، ما آنها رابه شهر ودیاری که مرده است می رانیم وباران را فرو می فرستیم پس هرگونه ثمر و محصول را آن سرزمین بیرون آوریم... 
کذلک نخرج الموتی لعلکم تذکرون ( اعراف 57) ما مردگان را این چنین از زمین برمی انگیزیم شاید که متوجه و متذکر شوید. 

قرآن

-انا انزلنه قرانا عربیا لعلکم تعقلون (یوسف2)ما قرآن را به عربی (فصیح) فرو فرستادیم شاید که تعقل کنند. 
-وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم ولعلهم یتفکرون ،(نحل،44) بر تو قرآن را نازل کردیم تا برای مردم آنچه را که فرو فرستاده شده بیان کنی شاید که تفکر می نمایند. 
- اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم ولا تتبعوا من دونه اولیاء قلیلا" ما تذکرون، پیروی کنید از آنچه که از طرف پروردگارتان به سوی شما فرستاده شده وغیر از خدا را به دوستی نگیرید اما مردمی اندک متذکر این معنا می شوند. 
همچنین موضوعات دیگری مانند نبوت ،آفرینش،تمثیل ها وغیره که واژه هایی از تعقل و تفکر و تذکر در ضمن اشاره به آنها به کاررفته و ما را موظف به دقت وبهره گیری عالمانه و عاقلانه وعارفانه از آنها فرموده است . باید اذعان نمود که نه تنها آیاتی که متضمن الفاظ تعقل وتفکر وتذکرند، بارور کننده و رشد دهنده اندیشه ها هستند و شکوفایی ونو آوری ها را به دنبال دارند ، بلکه تمام آیاتی که واژه های تدبر، تفقه ، اولوالالباب وامثال، در آنها به کاررفته ویا هماهنگی مفهومی با این آیات دارند ،توانایی ایفای نقش فوق را خواهند داشت. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Farzad Moo